سفاحلغتنامه دهخداسفاح . [ س َف ْ فا ] (ع ص ) مرد بسیارعطا و فصیح و قادر بر سخن . (غیاث ) (آنندراج )(منتهی الارب ). آنکه قادر باشد بر سخن گفتن . (مهذب الاسماء). || خونریز. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). خونریزنده . سفاک . (مهذب الاسماء).
سفاحلغتنامه دهخداسفاح . [ س ِ ] (ع مص ) زنا کردن . (غیاث ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). با کسی زنا کردن . (المصادر زوزنی ) : چنانکه اگر بعضی از آن اقوال و تقریر جاری مجری بازی و مزاح میشود و نازل منزل هزل و سفاح میگردد. (ترجمه ٔ تاریخ محاسن اصفهان ).<
شفائعلغتنامه دهخداشفائع. [ ش َ ءِ ] (ع اِ) انواع علف که دوگانه و جفت روید. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شفاهلغتنامه دهخداشفاه . [ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شَفَة. به معنی لبها. (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ). ج ِ شَفَت . (از آنندراج ). ج ِ شفة. (دهار) (اقرب الموارد). لبها، و آن جمع شفت است که دراصل شفة بوده . (غیاث اللغات ). و رجوع به شفة شود.
شفاهیلغتنامه دهخداشفاهی . [ ش ِ ] (ص نسبی ) سخنی که از دو لب بیرون آید و روبرو گفته شود. (ناظم الاطباء). به کسر شین ، منسوب به شفاء است که مصدر شافه باشد ولی بعضیها به فتح تلفظ کنند. (از نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال 1شماره ٔ 6</spa
شفاهیلغتنامه دهخداشفاهی . [ ش ُ هی ی ] (ع ص ) ستبرلب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مرد بزرگ لب . (مهذب الاسماء). ستبرلب ، و آن از تغییر نسب پدید آید. (از اقرب الموارد).
ذوالحاجتینلغتنامه دهخداذوالحاجتین . [ ذُل ْ ج َ ت َ ] (اِخ ) لقب محمدبن ابراهیم بن منقذ یاسر، او نخستین کسی بود که با ابوالعباس سفّاح براندازنده ٔ دولت بنی امیّة بیعت کرد و سفّاح بدو اجازت داد تا هر روزی دو حاجت خواهد و هر دو را سفّاح برآرد.
ابومنصورلغتنامه دهخداابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) جعفربن محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس . برادر سفّاح . رجوع به جعفر... شود.
حکملغتنامه دهخداحکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن محمد المازنی . یکی از مشاهیر شعرای عرب است . وی در اواسط قرن دوم هجری در زمان سفاح میزیست .
ابوعبیدةلغتنامه دهخداابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن عبدالملک . یکی از آل امیه که به روزگار سفاح بقتل رسید.
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) سفّاح . عبداﷲبن محمدبن علی بن عبداﷲبن عبّاس . خلیفه ٔ عباسی . رجوع به عبداﷲ... شود.
اسفاحلغتنامه دهخدااسفاح .[ اِ ] (ع مص ) بی گرو و خطر و مراهنه اسب تاختن . یقال : اجروا اسفاحاً؛ ای لغیر خطر. (از منتهی الارب ).