سفاکلغتنامه دهخداسفاک . [ س َ ف ْ فا ] (ع ص ) خون ریزنده . (مهذب الاسماء) (دهار). بسیار خونریز. (آنندراج ) (منتهی الارب ) : و این سعدالدین فضلی و خطی داشت اما مردی پراکنده افاک و سفاک بود. (المضاف الی بدیعالزمان ص 10). || بلیغ توانا بر
صفاقفرهنگ فارسی عمید(زیستشناسی)۱. پوست نازکی که زیر پوست ظاهر بدن است.۲. پوست نازک درونی که شکم را از قسمت پایین مجزا میکند؛ پردۀ درون شکم که رودهها در میان آن قرار دارد و هرگاه قسمت پایین آن شکاف پیدا کند، سبب عارضۀ فتق میشود.
صفاقلغتنامه دهخداصفاق . [ ص َف ْ فا ] (ع ص ) بسیار سفرکننده . || بسیار تصرف کننده ٔ در کار تجارت . (منتهی الارب ).
صفاقلغتنامه دهخداصفاق . [ ص ِ ] (ع اِ) پوست تنک زیر پوست که بر وی موی روید یا پوستی که روده ها را گرفته یا همه ٔ پوست شکم . (منتهی الارب ).پوستی که بر گرد روده ها و احشا باشد و این یک پرده است از سه پرده ٔ شکم . (غیاث اللغات ). پوست اندرون شکم . (مهذب الاسماء). پوست درونی شکم . نوعی از غشا اس
انسفاکلغتنامه دهخداانسفاک . [ اِ س ِ ] (ع مص ) ریخته شدن خون و اشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).