سفللغتنامه دهخداسفل . [ س َ ] (ع مص ) تنگخوی گردیدن . (منتهی الارب ). دون شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ص 410). پست خوی گردیدن . (از اقرب الموارد).
سفللغتنامه دهخداسفل . [ س ِ / س ُ ] (ع اِ) پستی . (از غیاث ) (دهار) (آنندراج ). فرودی و پستی ، نقیض عُلو، عِلو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : غژغژان آمد بسوی طفل طفل وارهید از اوفتادن سوی سفل . مولوی .<
شفللغتنامه دهخداشفل . [ ش َ ف َ ] (اِ) ناخن شتران بارکش . (از ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). سم شتر. سپل شتر. (ناظم الاطباء).
سفلیلغتنامه دهخداسفلی . [ س ُ ] (اِ) دیگ آهنی را گویند که سرش گشاده بود. (برهان ). دیگ آهنی را گویند که سرش گشاده بود و اهل هندکراهی خوانند. (آنندراج ) (شرفنامه ).
سفلجلغتنامه دهخداسفلج . [ س َ ف َل ْ ل َ ] (ع ص ) درازبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
سفلگانهلغتنامه دهخداسفلگانه . [ س ِ ل َ ن َ / ن ِ ] (ق ) مثل فرومایگان .(آنندراج ) (انجمن آرا). همانند سفلگان : چو ناخوردنی آمد این سفله سنگ درو سفلگانه چه آریم چنگ . نظامی .رجوع به سفلة شود.
سفلگیلغتنامه دهخداسفلگی . [ س ِ ل َ / ل ِ ] (حامص ) خسیسی . مقابل رادی : وگر سفلگی برگزینی و رنج گزینی برین خاک آکنده گنج . فردوسی .چون علم و جهل ودلیری و بددلی و رادی و سفلگی و حلیمی و تندی ... (کش
غژغژانفرهنگ فارسی عمید= غژیدن: ◻︎ غژغژان آمد بهسوی طفل طفل / وارهید او از فتادن سوی سفل (مولوی: ۶۲۵).
کاپریوسلغتنامه دهخداکاپریوس . (اِخ ) نام رودی است که آن را زاب سفل-ی گویند. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 2429 شود.
سفلیلغتنامه دهخداسفلی . [ س ُ ] (اِ) دیگ آهنی را گویند که سرش گشاده بود. (برهان ). دیگ آهنی را گویند که سرش گشاده بود و اهل هندکراهی خوانند. (آنندراج ) (شرفنامه ).
سفلجلغتنامه دهخداسفلج . [ س َ ف َل ْ ل َ ] (ع ص ) درازبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
سفلگانهلغتنامه دهخداسفلگانه . [ س ِ ل َ ن َ / ن ِ ] (ق ) مثل فرومایگان .(آنندراج ) (انجمن آرا). همانند سفلگان : چو ناخوردنی آمد این سفله سنگ درو سفلگانه چه آریم چنگ . نظامی .رجوع به سفلة شود.
سفلگیلغتنامه دهخداسفلگی . [ س ِ ل َ / ل ِ ] (حامص ) خسیسی . مقابل رادی : وگر سفلگی برگزینی و رنج گزینی برین خاک آکنده گنج . فردوسی .چون علم و جهل ودلیری و بددلی و رادی و سفلگی و حلیمی و تندی ... (کش
حسفللغتنامه دهخداحسفل . [ ح ِ ف ِ / ح َ ف ِ ] (ع ص ) ردی ٔ از هر چیزی . (منتهی الارب ). || (اِ) کودکان خرد.
زاب اسفللغتنامه دهخدازاب اسفل . [ ب ِ اَ ف َ ] (اِخ ) رود دیگریست در عراق بنام زاب اسفل که بین بغداد و واسط جریان دارد. و سابُس کنار این رود نزدیک به واسط قرار دارد. (از معجم البلدان ج 4). ابن البلخی آرد: و از آثار او [ زوبن طهماسب ] آن است کی در عراق دو نهر آورد
زاب اسفللغتنامه دهخدازاب اسفل . [ ب ِ اَ ف َ ] (اِخ ) نام دو رود است در عراق که هر دو را زاب اسفل خوانند. یکی رودی است که از جبال سلق واقع بین شهر زور و آذربایجان سرچشمه گیرد و از میان دقوقا و اربل عبور کند، فاصله ٔ مسیر این رود در این نقطه با زاب اعلی که آن نیز از مرز آذربایجان سرچشمه میگیرد دو
متسفللغتنامه دهخدامتسفل . [ م ُ ت َ س َف ْ ف ِ ] (ع ص ) فرود شونده و پست گردنده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پست شده . (ناظم الاطباء). || به نشیب آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). به نشیب آمده . (ناظم الاطباء). || پست و دون و کمینه و فرومایه . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ ج