سفلیلغتنامه دهخداسفلی . [ س ُ ] (اِ) دیگ آهنی را گویند که سرش گشاده بود. (برهان ). دیگ آهنی را گویند که سرش گشاده بود و اهل هندکراهی خوانند. (آنندراج ) (شرفنامه ).
سفلیلغتنامه دهخداسفلی . [ س ُ لی ی ] (ع ص نسبی ) نقیض عُلْوی . (از اقرب الموارد). در عربی به معنی پستی است که در مقابل بلندی باشد. (برهان ). پست تر و این مؤنث اسفل است . بالکسر و بالضم و کسر لام منسوب به سفل که معنی پستی است . (غیاث ) (آنندراج ). ضد علوی . (جهانگیری ) :</spa
سفلگیلغتنامه دهخداسفلگی . [ س ِ ل َ / ل ِ ] (حامص ) خسیسی . مقابل رادی : وگر سفلگی برگزینی و رنج گزینی برین خاک آکنده گنج . فردوسی .چون علم و جهل ودلیری و بددلی و رادی و سفلگی و حلیمی و تندی ... (کش
سفلیسلغتنامه دهخداسفلیس . [ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) مرضی عفونی و ساری که به ارث بطور مادرزادی به افراد منتقل میشود. عامل این ناخوشی باسیلی است مارپیچی بنام ترپونم پال این مرض بطور مستقیم از افراد مبتلی به افراد سالم قابل سرایت است . کوفت . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سیفلیس شود.
سفلیهلغتنامه دهخداسفلیه . [ س ُ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) کواکب سفلیه ؛ زهره و عطارد و قمر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به سفلیین شود.
سفلیینلغتنامه دهخداسفلیین . [ س ُ ل َ ی َ ] (اِخ ) تثنیه ٔ سفلی . در اصطلاح همان زهره و عطاردند. (یادداشت مؤلف ).
سفلیسلغتنامه دهخداسفلیس . [ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) مرضی عفونی و ساری که به ارث بطور مادرزادی به افراد منتقل میشود. عامل این ناخوشی باسیلی است مارپیچی بنام ترپونم پال این مرض بطور مستقیم از افراد مبتلی به افراد سالم قابل سرایت است . کوفت . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سیفلیس شود.
سفلیهلغتنامه دهخداسفلیه . [ س ُ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) کواکب سفلیه ؛ زهره و عطارد و قمر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به سفلیین شود.
سفلیینلغتنامه دهخداسفلیین . [ س ُ ل َ ی َ ] (اِخ ) تثنیه ٔ سفلی . در اصطلاح همان زهره و عطاردند. (یادداشت مؤلف ).
دستجرد سفلیلغتنامه دهخدادستجرد سفلی . [ دَج ِ دِ س ُ لا ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین . واقع در 48هزارگزی باختر معلم کلایه ، با 476 تن سکنه (سرشماری 1335 هَ . ش .).
دمرچی علیا و سفلیلغتنامه دهخدادمرچی علیا و سفلی . [ دَ م ِ ی ِ ع ُل ْ وَ س ُ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه با 659 تن سکنه . آب آن از چشمه است . طایفه ٔ شاهسون بغدادی در بهار و تابستان به کوههای این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span
تاج آباد سفلیلغتنامه دهخداتاج آباد سفلی . [ دِ س ُ لا ] (اِخ ) نام محلی کنار راه همدان و کرمانشاه میان گندچین و تاج آباد علیا در 415 هزارگزی تهران .
چشمه سفلیلغتنامه دهخداچشمه سفلی . [ چ َ م َ س ُ لا ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع بلوک کوهپایه ٔ کرمان است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 235).
چنارسفلیلغتنامه دهخداچنارسفلی . [ چ ِ س ُ لا ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین که در 48 هزارگزی شمال خاوری آوج و 42 هزارگزی راه عمومی واقع است و 25 تن سکنه دارد. (ا