سفید کردنلغتنامه دهخداسفید کردن . [ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بگچ اندودن اطاق را. || بقلعی اندودن دیگ را. || برنگ سفید درآوردن : بموسی کهن عمر کوته امیدسرش کرد چون دست موسی سفید. سعدی .ای سیم تن سیا
سفید کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. گچ اندود کردن، سفیدکاری کردن ۲. بهرنگ سفیددرآوردن ۳. زدودن (چرک، زنگ، سیاهی) پاک کردن، سفیدگری کردن
هواگرد دُمسفید،دُمسفیدwhite-tailedواژههای مصوب فرهنگستانهواگردی فاقد نشان تجاری که یا آمادة فروش و اجاره است یا در نمایشگاه در معرض دید عموم قرار میگیرد
سفتلغتنامه دهخداسفت . [ س َ ] (ع مص ) بسیار شراب خوردن و تشنگی نرفتن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
شفتلغتنامه دهخداشفت . [ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های چهارگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن . مرکز آن قصبه ٔ شفت است که روزهای دوشنبه بازار عمومی دارد. قسمت جنوب دهستان کوهستانی و قسمت شمال آن جلگه و مستور از جنگل . از 47 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل یافته و جمع
چشم سفیدی کردنلغتنامه دهخداچشم سفیدی کردن . [ چ َ / چ ِ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی حیایی و بی شرمی کردن . لجبازی و پرروئی کردن . گستاخی و بی ادبی کردن . || در اصطلاح عامه ، کنایه از نصیحت یاملامت نشنیدن و عقیده یا عمل خود را دنبا
سفیدلغتنامه دهخداسفید. [ س َ / س ِ ] (ص ) سپید که نقیض سیاه باشد و به عربی ابیض خوانند. (برهان ). ابیض . (غیاث ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). رنگی است روشن ترین رنگها و رنگی است خارج از رسته ٔ اصلی و فرعی . این رنگ را بهر رنگ دیگر اضافه کنندروشن تر ساز
سفیدفرهنگ فارسی عمید۱. از رنگهای ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه.۲. (صفت) هر چیزی که دارای این رنگ باشد.۳. (صفت) [مجاز] روشن.۴. (صفت) [مجاز] کسی که پوست سفید دارد.۵. [مجاز] فاقد رنگ، نوشته یا نقش: کاغذ سفید.۶. (موسیقی) نتی که از نظر زمانی برابر نصف نت گرد است.
دانه سفیدلغتنامه دهخدادانه سفید. [ ن َ / ن ِ س ِ ](اِ مرکب ) قسمی بادام بزرگ دانه در جهرم . || (ص مرکب ) دارای حبه یا مغز و یا هسته ٔ سفیدرنگ .
دراسفیدلغتنامه دهخدادراسفید. [ دَ ] (اِخ ) به معنی باب ابیض . حمزه ، آنرا نام شهر بیضاء دانسته که از شهرهای فارس بوده است در عهد فرس . (از معجم البلدان ).
رباط سفیدلغتنامه دهخدارباط سفید. [ رُ س ِ ] (اِخ ) یا رسول آباد. یکی از دهات شاهکوروساور مازندران . رجوع به ماده ٔ رسول آباد در همین لغت نامه و ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 169 شود.
دره سفیدلغتنامه دهخدادره سفید. [ دَرْ رَ س َ / س ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 73 هزارگزی جنوب خاوری اردکان و یک هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="h
دره سفیدلغتنامه دهخدادره سفید. [ دَرْ رَ س َ / س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیمبلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در 25هزارگزی شمال باختری قاین . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d