سفیدکلغتنامه دهخداسفیدک . [ س َ / س ِ دَ ] (اِ) کره . کرج . کپک . قسمی از آفت درخت . قسمی از آفت رز. (یادداشت مؤلف ). || سپیدی زائد که بر جامه نیک ناشسته و نان مانده و امثال آن پیدا آید و با زدن صرف شود. (یادداشت مؤلف ).
سفیدکفرهنگ فارسی عمیداز آفتهای قارچی که در گیاههای جالیزی مانند خیار و خربزه و طالبی و درختان میوهدار مانند هلو و انگور تولید میشود و خسارت بسیار وارد میسازد.
سفیدکفرهنگ فارسی معین(س دَ) (اِ.) 1 - نوعی بیماری قارچی که در آغاز لکه های کوچک سفیدی به طور پراکنده روی برگ به وجود می آید و تدریجاً تمام برگ و گاه سطح ساقة گیاه را می پوشاند. 2 - دانه های بسیار ریز سفیدی که بر روی چیزی ظاهر می شود.
سفیدک پودریpowdery mildewواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سفیدک که در آن قارچ بهصورت پوششی سفید و پودری در سطح گیاه ظاهر میشود
سفیدک چربfat bloomواژههای مصوب فرهنگستاننقصی در شکلات که بهصورت لکههای سفید بلوری بر روی سطح شکلات ظاهر میشود
سفیدک شکریsugar bloomواژههای مصوب فرهنگستاننقصی در شکلات، که بهصورت برنهشت بلورهای شکر بر روی سطح شکلات ظاهر میشود و ناشی از رطوبت بالا است
سفیدک شکلاتchocolate bloomواژههای مصوب فرهنگستانلکههای سفید که بر روی شکلات به وجود میآید و موجب کدری آن میشود
سفیدک کرکیdowny mildewواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سفیدک که در آن قارچ بهصورت پوششی کرکمانند در سطح گیاه ظاهر میشود و ممکن است سفید یا خاکستری یا صورتی یا بنفش باشد
سفیدکاریلغتنامه دهخداسفیدکاری . [ س َ /س ِ ] (حامص مرکب ) گچ کاری . دیوار یا سقف خانه را با گچ برنگ سفید درآوردن . سپیدی . رنگ سپید : آموزد سرو را سواری شوید ز سمن سفیدکاری .نظامی .
سفیدکاسهلغتنامه دهخداسفیدکاسه . [ س َ / س ِ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) جوانمرد. صاحب همت بود خلاف سیه کاسه که خسیس و دون همت باشد. (از برهان ) (آنندراج ). جوانمرد چنانچه سیاه کاسه یعنی بخیل . (رشیدی ).
سفیدکردهلغتنامه دهخداسفیدکرده . [ س َ / س ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) برنگ سفید درآورده . رجوع به سفید کردن شود. || بو داده شده . پوست بازگرفته : بگیرند مغز بادام شیرین سفیدکرده نیم من ، مغز دانه زردآلوی
سفیدکرکولغتنامه دهخداسفیدکرکو. [ س ِ ] (اِ مرکب ) نامی است که به افرا دهند و در ارتفاعات زیاد جنگلهای شمال بین 1500 و 2600متر از سطح دریا میروید. آن را در کتول سفیدکرکو و در رامیان کرکو میخوانند. (از جنگل شناسی ج <span class="hl"
سفیدکمرلغتنامه دهخداسفیدکمر. [ س َ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان صوفیان بخش شبستر شهرستان تبریز،دارای 1550 تن سکنه و آب آن از چشمه است . محصول آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
سفیدمیرلغتنامه دهخداسفیدمیر. [ س َ / س ِ ](اِ مرکب ) بیماری در کرم ابریشم . (یادداشت مؤلف ). سفیدک . سپیدمیر. سپیدک .
scurfدیکشنری انگلیسی به فارسیاسکارلت، شوره سر، سبوسه، پوسته، وازده اجتماع، سعفه، سفیدک زدن، با شوره پوشاندن، زدودن
کپک زدگیلغتنامه دهخداکپک زدگی . [ ک َ پ َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) کپره زدگی . سفیدک زدگی . کلاش گرفتگی . اُورگرفتگی . اورزدگی .
سفیدکاریلغتنامه دهخداسفیدکاری . [ س َ /س ِ ] (حامص مرکب ) گچ کاری . دیوار یا سقف خانه را با گچ برنگ سفید درآوردن . سپیدی . رنگ سپید : آموزد سرو را سواری شوید ز سمن سفیدکاری .نظامی .
سفیدکاسهلغتنامه دهخداسفیدکاسه . [ س َ / س ِ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) جوانمرد. صاحب همت بود خلاف سیه کاسه که خسیس و دون همت باشد. (از برهان ) (آنندراج ). جوانمرد چنانچه سیاه کاسه یعنی بخیل . (رشیدی ).
سفیدکردهلغتنامه دهخداسفیدکرده . [ س َ / س ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) برنگ سفید درآورده . رجوع به سفید کردن شود. || بو داده شده . پوست بازگرفته : بگیرند مغز بادام شیرین سفیدکرده نیم من ، مغز دانه زردآلوی
سفیدکرکولغتنامه دهخداسفیدکرکو. [ س ِ ] (اِ مرکب ) نامی است که به افرا دهند و در ارتفاعات زیاد جنگلهای شمال بین 1500 و 2600متر از سطح دریا میروید. آن را در کتول سفیدکرکو و در رامیان کرکو میخوانند. (از جنگل شناسی ج <span class="hl"
سفیدکمرلغتنامه دهخداسفیدکمر. [ س َ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان صوفیان بخش شبستر شهرستان تبریز،دارای 1550 تن سکنه و آب آن از چشمه است . محصول آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).