سقایتفرهنگ فارسی عمید۱. جای آب دادن یا آب خوردن.۲. ظرفی که با آن آب بدهند؛ ظرف یا پیمانۀ آب یا شراب.۳. پیشۀ کسی که به دیگران آب بدهد.
سقایتفرهنگ فارسی معین(س یا سَ یَ) [ ع . سقایة ] 1 - (اِ.) جای آب دادن یا آب خوردن . 2 - ظرف آب یا شراب . 3 - (مص م .) آب یا شراب به دیگران دادن .
شقیاتلغتنامه دهخداشقیات . [ ش َ قی یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شقیة، به معنی زن بدبخت . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به شقیة و شقی شود.
شکیاتلغتنامه دهخداشکیات . [ ش َک ْ کی یا ] (ع اِ مرکب ) هر چیزی که شخص در آن شک کرده باشد. || هر چیزی که در وی شبهه بود. || هر چیز که شخص در آن دودل و متردد باشد. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقهی ) در شرعیات مواردی که در نماز شک کنند و دارای احکام خاصی است ؛ مثلاً کسی در حال قیام شک میکند بین س
سپکادلغتنامه دهخداسپکاد. [ س ِ ] (اِ) ظاهراً مصحف «چکاد». سبکاد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی چکاد است که میان سر و بالای پیشانی و سر کوه و قله ٔ کوه باشد. (برهان ). میان سر و قله ٔکوه ، و بعضی بفتح سین و بای تازی گفته اند. (رشیدی ).
سقاتلغتنامه دهخداسقات . [ س ُ ] (ع اِ) سقاة. ج ِ ساقی . آب دهنده : تخت را بسه پایه یکی خاص و دیگری خاتون او سیم جهت سقات و خوان سالاران . (جهانگشای جوینی ).
سقایت کردنلغتنامه دهخداسقایت کردن . [ س ِ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آب دادن کسی را. سیراب کردن کسی را.
سقایی کردنلغتنامه دهخداسقایی کردن . [ س َق ْ قا ک َ دَ ] (مص مرکب ) سقایت کردن . آب دادن . || آب فروختن . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سقایت کردن شود.
پیاله گردانیلغتنامه دهخداپیاله گردانی . [ ل َ / ل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل پیاله گردان . ساقی گری . سقایت شراب کسان را با پیاله .
سقاییلغتنامه دهخداسقایی . [ س َق ْ قا ] (حامص ) سقایت . آب دادن . (فرهنگ فارسی معین ). || فروش آب . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سقائی و سقاء شود.
پسانیدنلغتنامه دهخداپسانیدن . [ پ َ دَ ] (مص )آب دادن کشت و باغ . سقایت . مشروب کردن : ای روزی دلها رسان جان کسان و ناکسان ترکاری وباغی پسان هموار و ناهمواره ای .مولوی (از فرهنگ جهانگیری ).
سقایت کردنلغتنامه دهخداسقایت کردن . [ س ِ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آب دادن کسی را. سیراب کردن کسی را.