میانابلغتنامه دهخدامیاناب . (اِخ ) نهری که از شمال شهر شوشتر زیر قلعه ٔ سلاسل از شاخه ٔ غربی کارون جدا کرده اند و جلگه ٔ میاناب را که از شوشتر تا بندقیر ممتد است سیراب می کند. || نام جلگه ای میان دوشاخه ٔ شطیط و گرگر رود کارون از شوشتر تا بندقیر.
باسلیقلغتنامه دهخداباسلیق . [ ] (اِ) آلت جنگ دریایی و از وسایل کشتیهای جنگی . ج ، باسلیقات : و کان من معدات السفن الحربیة عندهم الزرد و الخود... و الباسلیقات و هی سلاسل فی رؤوسها رمانة حدید. (تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص <span class="hl
یوسف کشمیریلغتنامه دهخدایوسف کشمیری . [ س ُ ف ِ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) درویش یوسف . از شاعران قرن یازدهم بود و در سلاسل معانی و الفاظش ، پای فکر و نظر زنجیری . او راست :دلم به حلقه ٔ لعل تو مایل افتاده ست چه آتش است که در خانه ٔ دل افتاده ست .(از صبح گلشن ص