سلوتلغتنامه دهخداسلوت . [ س َل ْ وَ ] (ع اِمص ) بیغمی . (غیاث ) (دهار) (آنندراج ). خرسندی . (دهار) (مهذب الاسماء). سلوة اسم است از تسلی . (منتهی الارب ) : نه ز دولت نظری خواهم داشت نه ز سلوت اثری خواهم داشت . خاقانی .بخوان سلوتم بن
سلوطلغتنامه دهخداسلوط. [ س ُ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل . دارای 1044 تن سکنه آب آن از رودخانه و چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت گله داری و دارای راه ارابه رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).<br
صلودلغتنامه دهخداصلود. [ ص َ ] (ع ص ) اسب خوی ناکننده . (منتهی الارب ). اسب بی خوی . اسب که خوی نیاورد. (مهذب الاسماء). || دیگ دیربجوش آینده . || ناقه ٔ کم شیر درشت پوست پستان . || بر کوه برآینده از بیم . (منتهی الارب ).
صلودلغتنامه دهخداصلود. [ ص ُ ] (ع مص ) آواز دادن چقماق و آتش ندادن . (منتهی الارب ). کندشدن آتش زنه . (تاج المصادر بیهقی ). بیرون نامدن آتش آتش زنه . (مصادر زوزنی ). || بخیل گردیدن . (منتهی الارب ). ندادن چیزی سائل را. (اقرب الموارد).
خوشیفرهنگ مترادف و متضاداستراحت، بهجت، خوبی، خوشگذرانی، سرور، سعادت، سلوت، شادخواری، طرب، عشرت، عیش، غنج، کامرانی، کیف، لهو، لهوولعب، مسرت، ملاهی ≠ ناخوشی
زیان افتادنلغتنامه دهخدازیان افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) آسیب رسیدن . به گزند و ضرر دوچار شدن : شور عشق تو در جهان افتادبی دلان را بجان زیان افتاد. خاقانی .مایه ٔ سلوت به غربت شد ز دست دل زیان افتاد و محنت سود بس . <p class="aut
تسلیلغتنامه دهخداتسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (ع مص ) سلوت افتادن و واشدن اندوه و تاریکی و آنچه بدان ماند. (مجمل اللغة) (سلوف اسلوت ؟) افتادن و واشدن انبوه (اندوه ؟) و تاریکی و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). واشدن اندوه . (دهار). خورسند و بی غم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دلخوشی یا
مسلوتلغتنامه دهخدامسلوت . [ م َ ] (ع ص ) آنچه از وی گوشت برگرفته باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). || جداکرده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || سرسترده . (منتهی الارب ): رجل مسلوت ؛ مرد سرسترده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).