سلویلغتنامه دهخداسلوی . [ س َ وی / س َ وا ] (ع اِ) نام مرغی که آنرا آسمانی گویند و بفارسی پودنه نامند و بهندی بیر خوانند. (غیاث ) (آنندراج ). مرغی است شبیه تیهو و به هندی لوا خوانند. (منتهی الارب ). کرجفو و مرو گویند. مرغ بریان . (مهذب الاسماء). بلدرچین . (فر
صعود انفرادیsolo climbing, soloing, soloواژههای مصوب فرهنگستانصعود بهتنهایی و بدون کمک حمایتچی (belayer)
شلپ شلوپلغتنامه دهخداشلپ شلوپ . [ ش ِ ل ِ ش ُ ] (اِ صوت مرکب ) آواز دست و پا زدن در آب . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شلپ و شلپ شود.
شلپویلغتنامه دهخداشلپوی . [ ش َ ] (اِ مرکب ) آواز پا هنگام راه رفتن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از برهان ). آواز پای مردم که نرم و آهسته روند در شب و غیره . (فرهنگ اوبهی ). بانگ پای مردم که نرم روند. (صحاح الفرس ) (از لغت فرس اسدی ). آواز پای باشد که هنگام رفتن برآید و آنرا چمچ
ترک سلویهلغتنامه دهخداترک سلویه . [ ت ُ س َ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میمند در بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد و 49 هزارگزی شمال خاوری فیروزآباد و نزدیک راه عمومی میمند به سیمکان قرار دارد... کوهستانی و معتدل است و 626 تن سکنه دارد.
بیلدرچینلغتنامه دهخدابیلدرچین . [ دَ ] (ترکی ، اِ) بلدرچین . فارسی آن کرک است و آن را سَلْوی ̍ نیز گویند. رجوع به کرک و سلوی و سمان و سمانة و سمانی شود.
حجرالسلویلغتنامه دهخداحجرالسلوی . [ ح َ ج َ رُس ْ س َل ْ وا ] (ع اِ مرکب ) دمشقی گوید: و هو اشبه بالعقیق الابیض و الجزع الابیض المشوب بیاضه بزرقة یسیرة یشبه بیاضه بیاض العین المائل الی الزرقة و اذا غمزته باصبعک اشتدت زرقته (و هذا الحجر یصفولونه بصفاء الجو و یتکدر بکدورة الجو) و اذا ظهر لحامله تکدر