سماریلغتنامه دهخداسماری .[ س ُ ] (اِ) جهاز را گویند و به عربی سفینه خوانند.(برهان ). کشتی . (از آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ). سفینه . کشتی . جهاز. (ناظم الاطباء) : ای فلک مرکب عماری تواشک تا کی کشد سماری تو. حمیدی بلخی .اندر
سماریفرهنگ فارسی عمیدکِشتی؛ جهاز؛ سفینه؛ کشتی کوچک: ◻︎ حاسد چو بیش باشد بهتر رود سعادت / چون باد بیش باشد بهتر رود سماری (منوچهری: ۱۱۲).
فندقۀ بالدارsamaraواژههای مصوب فرهنگستاننوعی میوۀ فندقه که پیرابَر آن به شکل بال غشایی (membranous wing) گسترش یافته است و بهآسانی با باد پخش میشود
شماریلغتنامه دهخداشماری . [ ش ُ ] (ص نسبی ) عددی . (یادداشت مؤلف ). || حساب کننده . (ناظم الاطباء). || معدود. معدوده . کوتاه . کم . متناهی . محدود. (یادداشت مؤلف ) : زیرا که همی هر چگونه باشدهم بگذرد این مدت شماری . ناصرخسرو.تویی
چشمپارگیophthalmorrhexisواژههای مصوب فرهنگستانشکافته شدن کرۀ چشم معمولاً به علت وارد آمدن ضربۀ شدید بر چشم
سماریسلغتنامه دهخداسماریس . [ س َ ] (اِ) نوعی از ماهی باشد و آنرا اهل مغرب سردین گویند.(از برهان ) (از آنندراج ). اسم یونانی ماهی شور است .(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سردین و ساردین شود.
که برلغتنامه دهخداکه بر. [ ک ُه ْ ب ُ ] (نف مرکب ) کوه بر. که کوه را قطع کند. که راههای کوهستانی را قطع و طی کند : معجزه باشد ستاره ساکن و خورشیدپوش نادره باشد سماری که بر و صحراگذار.فرخی .
بدبدهلغتنامه دهخدابدبده . [ ب َ ب َ دَ / دِ ] (اِ) بلدرچین . کرک . سَلْوی ̍. سمانی . سمانه . ورتیج . بودنه . سماری . قتیل الرعد. (یادداشت مؤلف ). || (اِ صوت ) حکایت صوت بلدرچین . بانگ بودنه . اسم صوت بلدرچین . نام آواز بودنه . (یادداشت مؤلف ).
نوندلغتنامه دهخدانوند. [ ن َ وَ ] (اِ) اسب . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ) (جهانگیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اسب تیزرفتار. (غیاث اللغات ). اسب تندرو. (آنندراج ) (انجمن آرا). فرس . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اسب تیزفهم بادپای بزین . تکاور. باره .بارگی . (اوبهی ). اسب و استر تیزرو خصوص
حاسدلغتنامه دهخداحاسد. [ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حسد. رشگن . رشک برنده . رشک بر. حسدبرنده . حسود. صاحب حسد. حسدکننده . حقود. بدخواه . (دهار) (مهذب الاسماء). آنکه زوال نعمت غیر را تمنی کند. تمناکننده ٔ زوال نعمت کسی . باثر. (منتهی الارب ). ج ، حاسدون . حاسدین . حُسَّد. حُسّاد. حَسَدة <span c
طوقلغتنامه دهخداطوق . [ طَ ] (ع اِ) هرچه گِرد گیرد چیزی را. (منتهی الارب ). هرچه مدور بوده و گرد چیزی برآمده باشد. (منتخب اللغات ). || گردن بند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). هرچه در گردن افکنند. (مهذب الاسماء). زیوری که گرد گردن برآرند. حلقه ٔ زر و غیره که بدان گردن را زینت دهند. قلاده که
سماریسلغتنامه دهخداسماریس . [ س َ ] (اِ) نوعی از ماهی باشد و آنرا اهل مغرب سردین گویند.(از برهان ) (از آنندراج ). اسم یونانی ماهی شور است .(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سردین و ساردین شود.
مسماریلغتنامه دهخدامسماری . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مسمار. میخی . میخی شکل . شبیه به مسمار. (ناظم الاطباء).- خط مسماری ؛ خط میخی . رجوع به خط میخی و میخی شود.|| فلکی . (بحر الجواهر). || خرابی . ویرانی . || پایمال کننده . (ناظم الاطباء).
پوستسوسماریalligator skin, metal-mold reaction, orange peelواژههای مصوب فرهنگستانعیبی بر روی پوستۀ قطعۀ ریختگی که براثر کاربرد ماسههای مصنوعی نامطلوب بازسازیشده ایجاد میشود و ظاهری سوراخدار و آبلهگون دارد
تَرَکخوردگی سوسماریcrocodile cracking, alligator crackواژههای مصوب فرهنگستانتَرَکهای بههمچسبیدهای به شکل پوست سوسمار که معمولاً براثر اُفت یا نشست زیاد سطح راه و سست بودن زیرسازی به وجود میآیند