سماکارلغتنامه دهخداسماکار. [ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) سبوکش میخانه را گویند، یعنی خدمتکار شرابخانه . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || مطلق خدمتکار. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) : زهره ای و مشتری خریدارت آفتاب و قمر سماکارت . <p cl
سمکارلغتنامه دهخداسمکار. [ س َ ] (اِخ ) ناحیه ای است از ولایت بدخشان . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نام شهری از بدخشان . (ناظم الاطباء) : خبر رسید که اندر نواحی سمکارسر حصاری کرده ست با ستاره قران .مختاری غزنوی (از آنندراج ).
شمکورلغتنامه دهخداشمکور. [ ش َ ] (اِخ ) نام شهری نزدیک گنجه از اران . (ناظم الاطباء) (از برهان ). شهری است به اقلیم پنجم در ارانات و به آن منسوب است صحرای شمکور و آن را شمکوره نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). قلعه ای است در نواحی اران از آن تا گنجه یک روز راه است و از آنجا است ابوالقاسم ا
شمکوریلغتنامه دهخداشمکوری . [ش َ ] (اِخ ) ابوالقاسم المجمعبن یحیی شمکوری از راویان بشمار است و از ابوالحسن علی بن عدنان مقری روایت کند و ابراهیم از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
سماکارهلغتنامه دهخداسماکاره . [ س َ رَ / رِ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) سبوکش میخانه . (آنندراج ) (برهان ). || مطلق خدمتکار. (برهان ) (آنندراج ) : از پی کسب و شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سماکاره ٔ دوست . <p class="author
سماکارهلغتنامه دهخداسماکاره . [ س َ رَ / رِ ] (ص مرکب ،اِ مرکب ) سبوکش میخانه . (آنندراج ) (برهان ). || مطلق خدمتکار. (برهان ) (آنندراج ) : از پی کسب و شرف پیش بناگوش و لبش ماه دیدم رهی و زهره سماکاره ٔ دوست . <p class="author