سمللغتنامه دهخداسمل . [ س َ ] (ع مص ) پاک کردن حوض را از گل و لای . || صلح کردن میان قوم . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صلح افکندن میان قوم . (تاج المصادر بیهقی ). || گل و لای آوردن دلو با آب اندک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کور کردن چشم کسی را و بیرون نمودن .
سمللغتنامه دهخداسمل . [ س َ م َ ] (ع اِ) ج ِ سَمَلَة و سُملَة. به معنی اندک آب در بن خنور مانده یا عام است . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به سمله شود.
سمللغتنامه دهخداسمل . [ س َ م ِ ] (ع ص ) کهنه (جامه ). (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء).
سمیللغتنامه دهخداسمیل . [ س َ ] (ع اِ) بقیه ٔ آب در تک حوض و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : سمیلان چو برمی نگیرد قدم وجودیست بی منفعت چون عدم . سعدی (بوستان ).|| (ص ) جامه ٔ کهنه . (آنندراج ): ثوب سمیل . (منتهی الارب ).
شمیللغتنامه دهخداشمیل . [ ش َ ] (ع اِ) شمال . (ناظم الاطباء). لغتی است در شَمال (شِمال ) که بادی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به شمال شود.
شمللغتنامه دهخداشمل . [ ش َ ] (ع مص ) رسیدن کار به همه و فراگرفتن ایشان را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فراگرفتن . (برهان ) (غیاث ) (فرهنگ جهانگیری ). || به چپ رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || به چپ گرفتن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). |
شمللغتنامه دهخداشمل . [ ش َ / ش ِ / ش ِ م ِل ل ] (ع اِ) خوشه ٔ خرما پربار و یا کم بار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باقی خرما بعد از چیدن . (مهذب الاسماء).
شمللغتنامه دهخداشمل . [ ش َ م َ ] (اِ) کفش روستایی . (ناظم الاطباء). پای افزار چرمین باشد و یا پای افزاری را گویند که زیر آن از چرم خام و رویش از ریسمان باشد و آنرا چاروق گویند. (برهان ). پای افزار باشد و آنرا شمم نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به شمم شود.
سملجلغتنامه دهخداسملج . [ س َ م َل ْ ل َ ] (ع ص ) مرد سبک و خفیف . (ناظم الاطباء). سبک . (آنندراج ) (منتهی الارب ). خفیف . (اقرب الموارد). || شیر شیرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || (اِ) گیاهی است که شتر خورد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) ت
سملجةلغتنامه دهخداسملجة. [ س َ ل َ ج َ ] (ع مص ) آسان فروبردن چیزی را به گلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سملاجلغتنامه دهخداسملاج . [ س َ م ِل ْ لا ] (اِخ ) عیدی است مر ترسایان را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) .
سملاخلغتنامه دهخداسملاخ . [ س ِ ] (ع اِ) ریم گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریم گوش که بفارسی زهو گویند. (ناظم الاطباء). || سوراخ گوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سامللغتنامه دهخداسامل . [ م ِ ] (ع ص )سعی کننده در صلاح کار و صلاح معیشت . نعت فاعلی است ازسَمَل . (اقرب الموارد). رجوع به معانی سَمَل شود.
گندم ریزلغتنامه دهخداگندم ریز. [ گ َ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سمل بخش اهرم شهرستان بوشهر که در 36000گزی شمال باختری برازجان واقع شده است . هوای آن گرم مالاریایی و سکنه اش 249 تن است . آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آن غلا
تنگستانلغتنامه دهخداتنگستان . [ ت َ گ ِ ] (اِخ ) میانه ٔ جنوب و مشرق بوشهر، درازای آن از چغادک تا خورشهاب یازده فرسخ ، پهنای آن از دو فرسخ نگذرد. محدود است از جانب مشرق به نواحی اهرم و خورموج و از شمال به نواحی برازجان و از سمت مغرب و جنوب به دریای فارس ... و قصبه ٔ این ناحیه را نیز تنگستان گوین
گل انگونلغتنامه دهخداگل انگون . [ گ َ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سمل بخش اهرم شهرستان بوشهر واقع در 30000گزی شمال اهرم ، دامنه کوه پادیوار. هوای آن سرد و دارای 255 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و خرماست . شغل اها
سملجلغتنامه دهخداسملج . [ س َ م َل ْ ل َ ] (ع ص ) مرد سبک و خفیف . (ناظم الاطباء). سبک . (آنندراج ) (منتهی الارب ). خفیف . (اقرب الموارد). || شیر شیرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || (اِ) گیاهی است که شتر خورد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ) ت
سملجةلغتنامه دهخداسملجة. [ س َ ل َ ج َ ] (ع مص ) آسان فروبردن چیزی را به گلو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سملاجلغتنامه دهخداسملاج . [ س َ م ِل ْ لا ] (اِخ ) عیدی است مر ترسایان را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) .
سملاخلغتنامه دهخداسملاخ . [ س ِ ] (ع اِ) ریم گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریم گوش که بفارسی زهو گویند. (ناظم الاطباء). || سوراخ گوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
چراغ بسمللغتنامه دهخداچراغ بسمل . [ چ َ / چ ِ غ ِ ب ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) از صفات چراغ ، چون مرده و کشته و خاموش و افسرده . (آنندراج ). رجوع به چراغ خاموش شود.
متسمللغتنامه دهخدامتسمل . [ م ُ ت َ س َم ْ م ِ ] (ع ص ) آن که خورد آب باقی مانده را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می آشامد باقی مانده ٔ آب ظرف را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسمل شود.