سنانلغتنامه دهخداسنان . [ س َ ] (اِخ ) ابن انس نخعی . یکی از سران سپاه عمربن سعد در واقعه ٔ کربلاست بروایتی حسین بن علی (ع ) را او شهید کرد. (تاریخ گزیده ص 260).
سنانلغتنامه دهخداسنان . [ س َ ] (اِخ ) ابن ثابت بن قرةالحرانی ،مکنی به ابوسعید طبیب و عالم . اصل وی از حران و تولد وی به بغداد بوده . در زمان مقتدر خلیفه ٔ عباسی دارای مقام مهم گردید و رئیس و پیشوای اطباء بشمار میرفت در این هنگام کسی جزء به اجازه ٔ وی حق اشتغال به طبابت نداشت . وی در سال <spa
سنانلغتنامه دهخداسنان . [ س َ ] (اِخ ) ابن فتح حرانی او را در صناعت حساب و اعداد تقدم بود. او راست : کتاب التحت فی الحساب الهندی ، کتاب الجمع و التفریق ، کتاب الوصایا، کتاب حساب المکعبات ، کتاب شرح الجبر و المقابله للخوارزمی . (ابن الندیم ).
سنانلغتنامه دهخداسنان . [ س َ ] (اِخ ) دهی است سه فرسخ میانه ٔ جنوب و مشرق شهر فسا است . (فارسنامه ٔ ناصری ). نام محلی کناره ٔ راه شیراز به جهرم میان فسا و دره ٔ زهری در 164000 هزارمتری شیراز. (یادداشت بخط مؤلف ). شهرکی است بناحیت پارس از میان پساو داراگرد،
سنانلغتنامه دهخداسنان . [ س ِ ] (ع اِ) سرنیزه .(آنندراج ). نیزه . (غیاث ) (منتهی الارب ) : همی بستد سنان من روانها همچو بویحیی همی برشدکمیت من بتاری همچو کراتن . فرقدی .همی سر آرد بار آن سنان نیزه ٔ اوهرآینه که همه خون خورد سر
پیشینگانلغتنامه دهخداپیشینگان . [ ن َ / ن ِ ] (ص ، اِ) ج ِ پیشینه ، بمعنی اولین . قدماء. اسلاف . متقدمان ، پیشینان : و ما پدیدکنیم اندر فصل دیگر... بدان مقدار که اندر کتب پیشینگان یافتیم و به اخبارها بشنیدیم . (حدود العالم ).به آئین پی
پیشینیانلغتنامه دهخداپیشینیان . (ص ، اِ) ج ِ پیشین . متقدمین . قدماء. اسلاف . سابقین . سلف . (دهار). اوائل . گذشتگان . اقدمین . پیشینگان . مقابل پس آیندگان . مقابل پسینیان : این چنین بزم از همه شاهان کرا اندر خورست نامه ٔ شاهان بخوان و کتب پیشینیان بیار. <p cla
سنگانلغتنامه دهخداسنگان . [ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش کن شهرستان تهران . دارای 1106 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، بنشن ، سیب ، آلبالو، گردو، قلمستان و میوه جات مختلف . شغل اهالی زراعت . از آثار قدیم بنای مخروبه و امامزاده ای بنام عقیل دارد. اغل
سنگانلغتنامه دهخداسنگان . [ س َ ] (اِخ ) قصبه مرکزی دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه . دارای 580 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه . محصول آنجا غلات ، پنبه ، بادام . آب گرم ، کلاته آهو، کوه سنگ و مرشد جزء این قصبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <
سنگانلغتنامه دهخداسنگان . [ س َ ] (اِخ ) مرکز دهستان پائین خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه . دارای 3152 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه ، زیره و شغل اهالی زراعت ، گله داری ، کرباس بافی و راه آن اتومبیل رو است . مزرعه ٔ دیزباد و دردوی جزء این
سنانیرلغتنامه دهخداسنانیر. [ س َ ] (ع اِ) ج ِ سنور. گربه . (آنندراج ) (دهار). ج ِ سنور و سنار. (ناظم الاطباء). رجوع به سنار شود. || نام گیاهی است که آمله است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به فرهنگ فارسی معین شود.
حصن سنانلغتنامه دهخداحصن سنان . [ ح ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) در بلاد روم است و عبداﷲبن عبدالملک مروان آنرا فتح کرد. (معجم البلدان ).
زبدلغتنامه دهخدازبد. [ زَ ] (اِخ ) پسر سنان . (ترجمه ٔ قاموس ) (منتهی الارب ). برخی زبدبن سنان را با یاء تحتانی (زیدبن سنان ) ضبط کرده اند. (تاج العروس ).
سنان کشلغتنامه دهخداسنان کش . [ س ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) سنان کشیده . سنان دراز : دیوان میغرنگ سنان کش چو آفتاب کز نوک نیزه شان سر کیوان زبان کشید. خاقانی . || نیزه که سنان بر آن تعبیه کرده باشند. (
سنان گزارلغتنامه دهخداسنان گزار. [ س ِ گ ُ ] (نف مرکب ) نیزه عبوردهنده . سنان زننده آنچنان که کاری باشد : شهی که همچو سکندر سپهبدان داردسنان گزار و کمندافکن و خدنگ انداز.سوزنی .
سنان گزاریلغتنامه دهخداسنان گزاری . [ س ِ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل سنان گزار : تیغ صبح از سنان گزاری اوسپر افکند با سواری او.نظامی .
سنانیرلغتنامه دهخداسنانیر. [ س َ ] (ع اِ) ج ِ سنور. گربه . (آنندراج ) (دهار). ج ِ سنور و سنار. (ناظم الاطباء). رجوع به سنار شود. || نام گیاهی است که آمله است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به فرهنگ فارسی معین شود.
حسنانلغتنامه دهخداحسنان . [ ح َ س َ ] (اِخ ) نام دو جای معروف است در بلادضبه و بنابر قول دیگر نام رمله ای است متعلق به بنی سعد و نظر بر قول دیگر نام مرغزاری است در بلاد ضبه .
حسنانلغتنامه دهخداحسنان . [ ح َ س َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ حسن . حسن و حسین دو سبط پیغمبر(ص ). (مهذب الاسماء).
حصن سنانلغتنامه دهخداحصن سنان . [ ح ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) در بلاد روم است و عبداﷲبن عبدالملک مروان آنرا فتح کرد. (معجم البلدان ).
سام بنی سنانلغتنامه دهخداسام بنی سنان . [ م ِ ب َ س َ ] (اِخ ) قلعه ای است در مغرب جبال صنهاجه مضاف الی بنی سنان . قبیله ای است که ممکن است از طایفه بربر باشد. (معجم البلدان ).
رسنانلغتنامه دهخدارسنان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان لواسان بزرگ بخش افجه ٔ شهرستان تهران . سکنه ٔ آن 404 تن . آب آن از رودخانه ٔ لواسان . محصول آنجا غلات و بنشن و انواع میوه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).