سنبکلغتنامه دهخداسنبک . [ سُم ْ ب ُ ] (اِ) کشتی کوچک که در رکاب جهاز باشد. (آنندراج ). کشتی کوچک . (ناظم الاطباء) : از دل خویش سنبکی دارم نذر دریا تبرکی دارم . محمدسعید اشرف (از آنندراج ).|| (ع اِ) نوعی از دویدن . || پیش سم ستور. ج
سنبکفرهنگ فارسی معین(سُ بُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کنار سم ستور. 2 - اول هر چیز. 3 - زمین صعب و کم فایده ؛ ج . سنابک .
شنبکلغتنامه دهخداشنبک . [ شَم ْ ب َ ] (اِ) بازیی است که به یک پای برجهند و لگد بر سینه ٔ دیگری زنند و بعضی شنتک دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ) (جهانگیری ).
شنبکلغتنامه دهخداشنبک . [ شَم ْ ب َ ] (اِخ ) نام والد عبداﷲ و جد عثمان بن احمد دینوری و جدعبداﷲبن احمد نهاوندی که محدثانند. (منتهی الارب ).
سنبوقلغتنامه دهخداسنبوق . [ سُم ْ ] (ع اِ) کشتی خرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کشتی خرد و ناو کوچک . (ناظم الاطباء).
فرزلغتنامه دهخدافرز. [ ف ُ ] (اِ) سبزه ٔ تروتازه . رجوع به فِرز شود. || غلبه و زیادتی . || کنار دریاهاو رودخانه های بزرگ که کشتی و سنبک در آنجا بایستند و از آنجا راهی شوند. (برهان ). رجوع به فُرضة شود.
کرولغتنامه دهخداکرو. [ ک ِ رَ ] (اِ) کشتی کوچک را خوانند و آن را سنبک نیز گویند. (جهانگیری ). کشتی و جهاز کوچک . (برهان ). کشتی خرد که در دریا باشد. (غیاث اللغات ). کشتی و جهاز کوچک را نیز گویند مستند بدین بیت شیخ سعدی : جوانی پاک باز و پاکرو بودکه با پاکیزه ر
اشناسیلغتنامه دهخدااشناسی . [ اَ ] (اِخ ) [ابو]علی حسن بن محمدبن اسماعیل بن اشناس بن حمامی بزار (منسوب به اشناس غلام متوکل ). مولای جعفر متوکل بود. از ابوعبداﷲ حسین بن محمدبن عبیدعسکری و عمربن محمدبن سنبک و عبیداﷲبن محمدبن عاید حلال و گروهی از این طبقه سماع کرد. ابوبکر خطیب نام او را آورده و گف