سنبیدنلغتنامه دهخداسنبیدن . [ سُم ْ دَ ] (مص ) سوراخ کردن و سفتن . (انجمن آرا) (آنندراج ). سنبانیدن : چنان آبی که گردد سخت بسیاربسنبد زیر بند خویش ناچار. (ویس و رامین ).که آیات قرآن و شعر حجت دل دیوان بسنبد همچو پیکان . <p cl
گُشنابدانseminal vesicleواژههای مصوب فرهنگستاناندامی در مهرهداران و برخی از بیمهرهگان که محل ذخیرۀ گُشناب است
سنباندنفرهنگ فارسی عمیدسنبیدن؛ سفتن؛ سوراخ کردن: ◻︎ وگر فغفور چینی را دهد منشور دربانی / به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش (منوچهری: ۵۸).
سنبفرهنگ فارسی عمید۱. = سنبیدن۲. سنبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنسنب، پولادسنب.۳. (اسم) سوراخ.۴. (اسم) آغل زیرزمینی.۵. (اسم) = سُم
ثقبدیکشنری عربی به فارسیگمانه , سوراخ کردن , سنبيدن , سفتن , نقب زدن , بامته تونل زدن , خسته کردن , موي دماغ کسي شدن , خسته شدن , منفذ , سوراخ , مته , وسيله سوراخ کردن , کاليبر تفنگ , خسته کننده , چشم کوچک , حلقه , چشم , روزنه , مزغل
در سفتنلغتنامه دهخدادر سفتن . [ دُ س ُ ت َ ] (مص مرکب ) سوراخ کردن در. سنبیدن مروارید. || کنایه از سخن نغز گفتن . (انجمن آرا) (آنندراج ) : غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظکه بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را. حافظ.هر ترانه ترانه