سنجرلغتنامه دهخداسنجر. [ س َ ج َ ] (اِخ ) ابن ملکشاه . معزالدین ابوالحارث احمدبن ملکشاه سلجوقی ، آخرین پادشاه از سلجوقیان بزرگ جلوس 511 هَ . ق . فوت 552 هَ . ق . بنابه قول مورخان در ظرف 40 سا
سنجرلغتنامه دهخداسنجر. [ س َ ج َ ] (ترکی ، اِ) مرغ شکاری جغتائی . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پرنده ای است شکاری . (برهان ). || (ص ) مردمان صاحب حال و وجد و سماع . (برهان ) (آنندراج ). از لغات دساتیری است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
سنجرلغتنامه دهخداسنجر. [ س َ ج َ ] (اِخ ) ارسلان خان حکومت او جهه و ملتان را در زمان حکومت ناصرالدین محمودبن سلطان شمس الدین التمش بدست آورد و در سال 443 هَ . ق . درگذشت . (حبیب السیر ج 2 ص 624</spa
سنجرلغتنامه دهخداسنجر. [ س َ ج َ ] (اِخ ) اسمش میر محمد هاشم خلف صدق میر حیدر رفیعی . صاحب دیوان است و طبعش خالی از سلامت نیست . بعد از پدر بهندوستان رفته و هم در آنجا فوت شده است . این اشعار از او منقول است :اختیار خود داری هر چه میکنی ما راور بخضر جان بخشی ور کشی مسیحا را.ز کس ا
سینجرلغتنامه دهخداسینجر. [ س َ ی َ ج ُ ] (اِ) اخگر و پاره های آتش باشد و شراره ٔ آتش را نیز گویند. (برهان ). شراره ٔ آتش و اکثر صاحب فرهنگان نوشته اند که پاره های آتش باشد و آنرا اخگر و لخجه و لخشه نیز نامند. (جهانگیری ). شراره و آتش پاره ها. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) :
شنزرلغتنامه دهخداشنزر. [ ش َ زَ ] (اِخ ) نام مردی و موضعی است ، یا آن تصحیف شیزر است . (منتهی الارب ).
شنظیرلغتنامه دهخداشنظیر. [ ش ِ ] (ع اِ) سنگ بزرگ که از سرکوه شکافته برافتد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اطراف و کرانه ٔ کوه . ج ، شُناظیر. (ازاقرب الموارد). || (ص ) بدخوی پلیدزبان . (منتهی الارب ). رجل شِنْغیر شنظیر؛ بدخوی و فحاش . ج ، شناظیر. (از اقرب الموارد). پست خوی . (مهذب الاسما
سینجرفرهنگ فارسی عمیداخگر؛ پارۀ آتش؛ شراره: ◻︎ سینجر چو باران زرینچکان / نگون ابر بارنده از آسمان (فردوسی: لغتنامه: سینجر).
سنجردلغتنامه دهخداسنجرد. [ ] (اِخ ) قریه ای است به مرو ازروستای فندین یا فریدین . و از آنجاست ابومسلم صاحب الدعوة. (شرح احوال رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 288).
سنجردهلغتنامه دهخداسنجرده . [ ] (اِخ ) از روستاهای کش که یاران مقنع در آن گرد آمده اند. (شرح حال رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 293).
سنجرستانلغتنامه دهخداسنجرستان . [ س َ ج َ رِ ] (اِ مرکب ) خانقاه . و آن جائی است که مردمان در آن وجد و سماع کنند. چه سنجر به معنی مردمان صاحب حال و ستان جای بسیار چیزها باشد. (برهان ) (آنندراج ). آنجا که مشایخ درویشان در آنجا عبادت دریافت کنند. (انجمن آرا). اما این لغت دساتیری است .
سنجرشاهلغتنامه دهخداسنجرشاه . [ س َ ج َ ] (اِخ ) رجوع به سلطان سنجر و رجوع به معزالدین سنجر سلجوقی شود.
سنجرفلغتنامه دهخداسنجرف . [ س َ ج َ ](معرب ، اِ) معرب شنگرف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شنگرف . (دهار). زنجفر. شنجرف . سنجفر. (مهذب الاسماء).
معزالدینلغتنامه دهخدامعزالدین . [ م ُ ع ِزْ زُدْ دی ] (اِخ ) لقب سلطان سنجر سلجوقی بوده است . و رجوع به سنجر شود.
قریشلغتنامه دهخداقریش . [ ] (اِخ ) ابن زنگی . از امیران لشکر سلطان سنجر بود، که پس از شکست خوردن سنجر به دست اوزخان خطایی به قتل رسید. (اخبار الدولة السلجوقیه ص 94).
علی چتریلغتنامه دهخداعلی چتری . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) (امیر...) وی نخست در دربار سلطان سنجر مرتبه ٔ مسخرگی و مزاح گویی داشت و آنگاه سلطان سنجر او را به درجه ٔ امارت و حجابت رسانید ولی در سال 544 هَ . ق . که علاءالدین حسین غوری به انتقام برادر خود سوری ، از غور به غز
سنجر سلجوقیلغتنامه دهخداسنجر سلجوقی . [ س َ ج َ رِس َ ] (اِخ ) رجوع به سنجر (سلطان ) و سلجوقیان شود.
سنجردلغتنامه دهخداسنجرد. [ ] (اِخ ) قریه ای است به مرو ازروستای فندین یا فریدین . و از آنجاست ابومسلم صاحب الدعوة. (شرح احوال رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 288).
سنجردهلغتنامه دهخداسنجرده . [ ] (اِخ ) از روستاهای کش که یاران مقنع در آن گرد آمده اند. (شرح حال رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 293).
سنجرستانلغتنامه دهخداسنجرستان . [ س َ ج َ رِ ] (اِ مرکب ) خانقاه . و آن جائی است که مردمان در آن وجد و سماع کنند. چه سنجر به معنی مردمان صاحب حال و ستان جای بسیار چیزها باشد. (برهان ) (آنندراج ). آنجا که مشایخ درویشان در آنجا عبادت دریافت کنند. (انجمن آرا). اما این لغت دساتیری است .
سنجرشاهلغتنامه دهخداسنجرشاه . [ س َ ج َ ] (اِخ ) رجوع به سلطان سنجر و رجوع به معزالدین سنجر سلجوقی شود.
سلطان سنجرلغتنامه دهخداسلطان سنجر.[ س ُ س َ ج َ ] (اِخ ) ابن ملکشاه سلجوقی از پادشاهان سلجوقی است . رجوع به سلجوق و سلاجقه و سلجوقیان شود.
علم الدین سنجرلغتنامه دهخداعلم الدین سنجر. [ ع َ ل َ مُدْ دی س َ ج َ ] (اِخ ) (امیر...) وی حاکم و مدافعقلعه ٔ رَحْبة واقع در سرحد شام ، در ساحل راست فرات ،بین عانة و رقة بود. در سال 702 هَ . ق . وقتی غازان ایلخانی در راه خود برای حمله به شام و مصر، به قلعه ٔ رحبه رسید
علم الدین سنجرلغتنامه دهخداعلم الدین سنجر. [ ع َ ل َ مُدْ دی س َ ج َ ] (اِخ ) شجاعی . از امرای الملک الاشرف صلاح الدین خلیل ، خلیفه ٔ مصر است . وقتی محمد ملقب به الملک الناصر برادر نه ساله ٔ الملک الاشرف به پادشاهی مصر رسید، علم الدین مذکور سمت وزارت وی را یافت . ولی سایر امرا که از تبعیت طفلی نه ساله
کلاته سنجرلغتنامه دهخداکلاته سنجر. [ ک َ ت ِ س َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میانلو بخش شیروان شهرستان قوچان محلی جلگه ای و معتدل است و سکنه 600 تن . آب آنجا از قنات ، محصول آن غلات ، توتون ، پنبه ، انگور و شغل مردم زراعت و مالداری و قالیچه بافی است . (از فرهنگ