سننلغتنامه دهخداسنن . [ س ُ ن َ ] (ع اِ) ج ِ سنت . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : گفتم دلش چه دارد و عقلش چه پروردگفتا یکی مودت دین و یکی سنن . فرخی .او رسول مرسل این شاعران روزگارشعر او فرقان و معنیهاش سرتاسرسنن . <p
سننلغتنامه دهخداسنن . [س ُ / س َ / س ِ ن َ ] (ع اِ) راه پیدا و گشاده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راه . طریق . سبیل . (ناظم الاطباء). راه روشن . (مهذب الاسماء). سُنُن . (منتهی الارب ) : و بر آن قا
سنگنلغتنامه دهخداسنگن . [ س َ گ ِ ] (ص نسبی ) مخفف سنگین : ترازوی همت روان میکنم سبک سنگن خسروان میکنم . نظامی .رجوع به سنگین شود.
سنگینلغتنامه دهخداسنگین . [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. دارای 168 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ الجبا و چشمه . محصول آنجا غلات و جنگل . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران
سنگینلغتنامه دهخداسنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران . وزین . ثقیل . ضد سبک . سخت . صلب . با
سنینلغتنامه دهخداسنین . [ س َ ](ع اِ) سونش و سنگ و آهن و جز آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). اجزای صغار است که در وقت سودن دو سنگ بهم میرسد. (فهرست مخزن الادویه ). || (ص ) زمینی که گیاه آن را خورده باشند. || همزاد و هم سن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تیز کرده از کارد و مانند آن . (منتهی الا
سنندجلغتنامه دهخداسنندج . [ س َ ن َ دَ ] (اِخ ) شهرستان سنندج یکی از شهرستانهای استان پنجم کشور است . و محدود است از طرف شمال به شهرستان های سقّز و مراغه ، از طرف جنوب بشهرستان کرمانشاه ، از طرف خاور به شهرستانهای همدان و بیجار و از طرف باختر به کشور عراق . شهرستان مذکور از هفت بخش تشکیل شده ا
شایق سنندجیلغتنامه دهخداشایق سنندجی . [ ی ِ ق ِ س َ ن َ دَ ] (اِخ ) نام او احمد. مردی دانشمند و با کمال بوده و دریکی از قرای کردستان ، بحکم وراثت قضاوت میکرده و گاهی شعر میسروده است . (از مجمع الفصحاء ج 2 ص 246).
امان سنندجیلغتنامه دهخداامان سنندجی . [ اَ ن ِ س َ ن َن ْ دَ ] (اِخ )از شاعران قرن سیزدهم هجری بود و در 1240 هَ . ق . درگذشت . رجوع به حدیقةالشعراء و فرهنگ سخنوران شود.
حاوی سنندجیلغتنامه دهخداحاوی سنندجی . [ ی ِ س َ ن َن ْ دَ ] (اِخ ) حسینقلی خان بن امان اﷲخان . وی والی کردستان بوده ، فضل و دانش و حسب و نسب و همت و حشمت را جامع گشته در زمان فترت کردستان در ملک بابان سکونت جسته و هم در ریعان شباب در سنه ٔ 1263 هَ . ق . درگذشته . در
سنندجلغتنامه دهخداسنندج . [ س َ ن َ دَ ] (اِخ ) شهرستان سنندج یکی از شهرستانهای استان پنجم کشور است . و محدود است از طرف شمال به شهرستان های سقّز و مراغه ، از طرف جنوب بشهرستان کرمانشاه ، از طرف خاور به شهرستانهای همدان و بیجار و از طرف باختر به کشور عراق . شهرستان مذکور از هفت بخش تشکیل شده ا
مسننلغتنامه دهخدامسنن . [ م ُس َن ْ ن ِ ] (ع ص ) تیزکننده و روشن و تابان کننده ٔ کارزار و مانند آن . || آراسته کننده و نیکوکننده ٔ سخن را. || راست کننده نیزه را بسوی کسی . (از منتهی الارب ). || دندانپزشک . دندانساز. || سنت گذار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
اهل تسننلغتنامه دهخدااهل تسنن . [ اَ ل ِ ت َ س َن ْ ن ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیرو سنت . آنکه مذهب تسنن دارد. مقابل شیعه .
تسننلغتنامه دهخداتسنن . [ ت َ س َن ْ ن ُ ] (ع مص ) متغیر شدن . || به راهی درشدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گذشتن از عَدوه . (از متن اللغة). || عمل کردن به سنت . (از المنجد). || مذهب اهل سنت را در اختیار کردن . (از متن اللغة). سنی گری ، سنی شدن . مقابل تشیع. چاریاری .-
تسننفرهنگ فارسی عمید۱. قبول سنت و طریقه کردن؛ پیرو سنت بودن.۲. نام عمومی مذاهب عمدۀ اسلامی که پیروانشان خود را پیرو سنت پیامبر اسلام و خلفای راشدین میدانند.