سنورلغتنامه دهخداسنور. [ س ِن ْ ن َ ] (ع اِ) گربه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به گربه شود. || مهتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || مهره های استخوان گردن . || بیخ دم . ج ، سنانیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
سنورلغتنامه دهخداسنور.[ س َ ن َوْ وَ ] (ع اِ) خفتان از دوال بافته و تمامه سلاح هر چه باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). چیزی باشداز پوست که درپوشند در جنگ . (یادداشت بخط مؤلف ).
سنورفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) گربه.۲. (صفت) مهتر؛ بزرگ.۳. (زیستشناسی) بیخ دم.۴. (زیستشناسی) مهرههای گردن.
سگنگورلغتنامه دهخداسگنگور. [ س َ گ َ ] (اِ مرکب ) مخفف سگ انگور است و آن میوه ای باشد بمقدار فلفل و آن سرخ و سیاه رنگ نیز میباشد و بتازی عنب الثعلب گویند و در فرهنگ سروری به معنی سپستان هم آمده . (آنندراج ) (برهان ). عنب الثعلب . (دهار) (انجمن آرا). میوه ای باشد بمقدار فلفلی که سرخ و سیاه رنگ ب
سنگورلغتنامه دهخداسنگور. [ س َ ] (اِ) سله ای باشد که فقاعیان شیشه ها و کوزه های فقاع را که بوزه باشد در میان آن بچینند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). سله ٔ فقاعیان که فقاع در آن چینند. (اوبهی ). سنجور. (مهذب الاسماء) : اگر چون زر نخواهی رای عاشق منه بر گرد
شنگورلغتنامه دهخداشنگور.[ ش َ ] (اِ) شنگرک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بادریسه ٔ خیمه را گویند و آن تخته ای باشد مدور و میان سوراخ که بر سر چوب خیمه محکم سازند. || بادریسه ٔ دوک . چوب و چرمی که بر گلوی دوک کنند. (برهان ) (جهانگیری ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) :
شنگویرلغتنامه دهخداشنگویر. [ ش َن ْگ ْ ] (اِ) شنگبیز. زنجبیل . (مهذب الاسماء). رجوع به شنگبیز و شنگویز شود.
شنوگرلغتنامه دهخداشنوگر.[ ش ِ ن َ / نُو گ َ ] (ص مرکب ) شناگر. ماهر در شنا.- امثال :آب نمی بیند وگرنه شنوگر قابلی است .
حشیشةالسنورلغتنامه دهخداحشیشةالسنور. [ ح َ ش َ تُس ْ س ِن ْ ن َ ] (ع اِمرکب ) بادرنجویة و یطلق علی السنبل . (داود ضریر انطاکی ).
اسنورلغتنامه دهخدااسنور. [ ] (اِخ ) مادر کی بهمن بن اسفندیار بروایت مؤلف مجمل التواریخ و القصص (ص 30). طبری (ص 688) گوید: استوریا و هی استار بنت یائیربن شمعی ...بن بنیامین بن یعقوب . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص <span clas
السنورلغتنامه دهخداالسنور. [ اِ س ِ ن ُ ] (اِخ ) نام قدیمی هلسنگر ، شهری است در دانمارک و 21000 تن سکنه دارد. رجوع به هلسنگر شود.
عین السنورلغتنامه دهخداعین السنور. [ ع َ نُس ْ س ِن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) ابوریحان بیرونی گوید که کندی ، عین السنور را جزء مسبوکات و فلزات ذکرکرده و آن را بنفش رنگ (فرفیریةاللون ) دانسته است . رجوع به الجماهر فی معرفة الجواهر بیرونی ص 228 شود.