سنگ آبلغتنامه دهخداسنگ آب . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد، واقع در 5 هزارگزی شمال خاوری صالح آباد که دارای 119 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9
تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
صافش شنی تندrapid sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب پس از زلالسازی از بستری شنی عبور داده میشود تا بقایای ذرات آن گرفته شود
صافش شنی کندslow sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب از میان بستری شنی با خصوصیات مشخص به سمت پایین پرانشت میکند و در خلال آن براثر فرایندهای فیزیکی و شیمیایی و زیستی خالصتر میشود
سنگ آبادلغتنامه دهخداسنگ آباد. [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کنجکاه بخش سنجیده ٔ شهرستان هروآباد. دارای 644 تن سکنه . آب آن از خاتون بلاغ . شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سنگل آبادلغتنامه دهخداسنگل آباد. [ س َ گ َ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه . دارای 378 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه . شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl
سنگ آبآواریhydroclastic rockواژههای مصوب فرهنگستانسنگی آتشفشانی که در هنگام سرد شدن در زیر آب یا یخ خرد شده است
سنگ آبسنگیreef rockواژههای مصوب فرهنگستانسنگ چینهبندینشده و تودهای و سختی شامل ماسۀ کربناتی و شِیل (shale) و بقایای آهکی اندامگانهای بسترچسب که با کلسیمکربنات به هم چسبیدهاند
سنگآهک آبسنگیreef limestone, coral rockواژههای مصوب فرهنگستانسنگآهکی که از بقایای اندامگانهایی بسترچسب، مانند مرجانها و اسفنجها، و اجزای زیستی چسبیده به رسوبات، مانند جلبکهای آهکی، تشکیل شده است
یوسف آبادلغتنامه دهخدایوسف آباد. [ س ِ ] (اِخ ) از قنوات تهران دارای 40 سنگ آب . ازمادرچاه آن تا شهر یک فرسنگ است که از شمال وارد شهر تهران می شود. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان شود.
چشمه لالاجیلغتنامه دهخداچشمه لالاجی . [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است متعلق به نوا که از مشرق بمغرب جاری است و یک سنگ آب دارد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 245).
شاه جوبلغتنامه دهخداشاه جوب . (اِخ ) (چشمه ٔ...) در زیر گردنه ٔ گل زرد که در راه لار به تهران واقع است قرار دارد و در اواخر بهار این چشمه دیده شده است که تقریباً پنج سنگ آب دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 236).
قیریلغتنامه دهخداقیری . (اِخ ) چشمه ٔ قیری از ناحیه ٔ حومه ٔ بهبهان بلوک کوه کیلویه از نزدیکی قریه ٔ کیکاوس برخاسته . چندین سنگ آب دارد. سالی چندین خروار قیر از پایین این چشمه درآورند. (فارسنامه ).
چشمه گل آقالغتنامه دهخداچشمه گل آقا. [ چ َ م َ گ ُ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است متعلق به نوا که از جنوب به شمال جاری است و نیم سنگ آب دارد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 244).
سنگلغتنامه دهخداسنگ . [ س ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کوهپایه ٔ بخش نوبران شهرستان ساوه . دارای 872 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
سنگلغتنامه دهخداسنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). هر یک از توده های بزرگ و سخت معدنی و طبیعی که دارای ساختمانی صلب و املا
سنگفرهنگ فارسی عمید۱. (زمینشناسی) مادۀ سفتوسخت که جزء ساختمان پوستۀ جامد زمین است و اغلب دارای مواد و عناصر معدنی است.۲. قطعۀ سنگ یا فلز به مقدار معین که با آن چیزی را در ترازو وزن کنند؛ سنگ ترازو؛ سنجه.۳. [قدیمی] مقیاسی برای اندازهگیری آب جاری، معادل حجم آبی که در ثانیه از قنات یا رودخانه جاری شود و مق
دانگ سنگلغتنامه دهخدادانگ سنگ . [ س َ ] (اِ مرکب ) دانگ وزنی است و یا یک ششم واحد وزنی است ، و دانگ سنگ ظاهراً یعنی سنگی و وزنه ای که دارای وزن دانگ باشد یا برای وزن دانگ بکار رود نظیر درم سنگ و جز آن : علماء دین حق مر علم طب را و علم نجوم را همی دلیل اثبات نبوت کنند بر فل
رباط سنگلغتنامه دهخدارباط سنگ . [ رُ س َ ] (اِخ ) دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . سکنه ٔ آن 290 تن .آب ده از قنات و محصول عمده ٔ آن غلات و حبوب و خشکبار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). و رجوع به ترجمه سفرنامه مازن
درمسنگلغتنامه دهخدادرمسنگ . [ دِ رَ س َ ] (اِ مرکب ) (از: درم ، مخفف درهم ،در وزن + سنگ ، وزن ) هموزن درم . (آنندراج ). مثقال . (دهار). هفت یک استیر. چهل درمسنگ یک اوقیه است . سنگ را از آنروی به درم الحاق کنند تا با درم سیم مشتبه نگردد، یعنی به سنگ سیم ، صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی در باب هفدهم از
دست سنگلغتنامه دهخدادست سنگ . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) دستاسنگ . (جهانگیری ).فلاخن . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به دستاسنگ شود.
دستاسنگلغتنامه دهخدادستاسنگ . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) فلاخن . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). قلاب سنگ .