سنگیلغتنامه دهخداسنگی . [ س َ ] (اِخ )تیره ای از طایفه ٔ سهونی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
سنگیلغتنامه دهخداسنگی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب بسنگ . از سنگ : دروازه ٔ سنگی . حصار سنگی . سد سنگی : و دسته مبضع سبک باید چه اگر سنگی باشد بیش از آن فروشود که فصاد خواهد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).وجودم بتنگ آمداز جور تنگی چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی . <p clas
سنگیفرهنگ فارسی عمید۱. ساختهشده از سنگ.۲. [قدیمی، مجاز] گران و ثقیل: ◻︎ اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب / شبی ز معدۀ سنگی شبی ز دلتنگی (سعدی: ۱۷۸).
تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
صافش شنی تندrapid sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب پس از زلالسازی از بستری شنی عبور داده میشود تا بقایای ذرات آن گرفته شود
صافش شنی کندslow sand filtrationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فرایند تصفیۀ آب که در آن آب از میان بستری شنی با خصوصیات مشخص به سمت پایین پرانشت میکند و در خلال آن براثر فرایندهای فیزیکی و شیمیایی و زیستی خالصتر میشود
سنگینیلغتنامه دهخداسنگینی . [ س َ ] (حامص مرکب ) ثقل . گرانی . وزن و گرانی . ثقالت . ضد سبکی . || آهستگی . وقار. || جمود. || صلابت . || کابوس . || اشتداد. || ناخوشی . || ناپسندی . (ناظم الاطباء).
سنگینلغتنامه دهخداسنگین . [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. دارای 168 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ الجبا و چشمه . محصول آنجا غلات و جنگل . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران
سنگینلغتنامه دهخداسنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران . وزین . ثقیل . ضد سبک . سخت . صلب . با
سنگینهلغتنامه دهخداسنگینه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از سنگ ساخته شده . سنگین : رزبان آمد با حمیت و با کینه خونشان افکند اندر خم سنگینه .منوچهری .
سنگین خوارلغتنامه دهخداسنگین خوار. [س َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) سنگخوارک و آن پرنده ای باشد کوچک و غذای او سنگریزه است . (برهان ) (آنندراج ).
سنگین پایلغتنامه دهخداسنگین پای . [ س َ ] (ص مرکب ) آنکه دست و پای وی از جای نتواند جنبد. (از آنندراج ) : خارخار شوق اگر صائب سبکدستی کندخاک سنگین پای را با باد هم تک میکند.صائب (از آنندراج ).
سنگینیلغتنامه دهخداسنگینی . [ س َ ] (حامص مرکب ) ثقل . گرانی . وزن و گرانی . ثقالت . ضد سبکی . || آهستگی . وقار. || جمود. || صلابت . || کابوس . || اشتداد. || ناخوشی . || ناپسندی . (ناظم الاطباء).
سنگی سارلغتنامه دهخداسنگی سار. [ س َ ] (اِ مرکب ) نام مرغی است هندی و حبشی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت بخط مؤلف ) : آسمان از ستاره نیم شبان بچه ماند به پشت سنگی سار. کسایی .رجوع به سنگین سار شود.
سنگین شدنلغتنامه دهخداسنگین شدن . [ س َ ش ُ دَ] (مص مرکب ) سخت و شدید شدن . گران شدن : سنگین نمیشد اینهمه خواب ستمگران میشد گر از شکستن دلها صدا بلند.صائب .
چشمه سنگیلغتنامه دهخداچشمه سنگی . [ چ َ م َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاه منصور بخش مرکزی شهرستان شاه آباد که در 28 هزارگزی جنوب خاوری شاه آباد و 5 هزارگزی جنوب چقاجنگه واقع است . دشت و سردسیر است و <span class="hl" dir="ltr
چشمه سنگیلغتنامه دهخداچشمه سنگی . [ چ َ م َ س َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع مؤمن آباد قاینات است که قدیم النسق و بلاسکنه میباشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 235).
حصارسنگیلغتنامه دهخداحصارسنگی . [ ح ِ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 56هزارگزی شمال باختری خوسف . ناحیه ای است واقع در جلگه ، گرمسیر. دارای 170 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مشروب می
چاپ سنگیلغتنامه دهخداچاپ سنگی . [ پ ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساده ترین انواع چاپ که پیش از چاپ سربی واختراع ماشین چاپ معمول بوده ، بدینطریق که نوشته راروی یک پاره سنگ صاف صیقلی برمیگرداندند. سپس با وسایل مخصوص از روی آن سنگ هر چند نسخه ای که میخواستندچاپ میکردند. مقابل چاپ سربی . و رجوع به