سهرلغتنامه دهخداسهر. [ س َ هََ ] (ع مص ) بیدار ماندن . (منتهی الارب ). بی خواب شدن . (تاج المصادر بیهقی ). نه خواب شدن . (المصادر زوزنی ص 295). || (اِمص ) بیداری که مقابل خواب باشد. (برهان ). بیداری . (منتهی الارب ) (دهار). بی خوابی . (زمخشری ) <span class="
سهرلغتنامه دهخداسهر. [ س ِ ] (اِ) گاو که عربان بقر خوانند. (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : چو بر شاه تازی بگسترد مهربیاورد فربه یکی ماده سهر.فردوسی .
سهرفرهنگ فارسی عمید۱. سرخ.۲. گاو، بهویژه گاو سرخرنگ: ◻︎ چو بر شاه تازی بگسترد مهر / بیاورد فربه یکی ما ده سهر (فردوسی: ۸/۷۶).
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
چینش قائم باد تکسمتیunidirectional vertical wind shear, rectilinear wind shearواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن جهت بُردار چینش قائم باد با ارتفاع تغییر نمیکند
برش 8shearواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که نیروهای داخلی پدیدآورندۀ آن موجب لغزش یک صفحه بر صفحۀ مجاور شود
سهروردیلغتنامه دهخداسهروردی . [ س ُ رَ وَ ] (اِخ )(490 - 563 هَ . ق .) ابوالنجیب ضیاءالدین عبدالقاهربن عبداﷲ. عارف معروف از مریدان احمد غزالی است و مصنفات بسیار بدو نسبت داده اند. (فرهنگ فارسی معین ).
سهروردیلغتنامه دهخداسهروردی . [ س ُ رَ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به سهرورد که شهری است در زنجان و جمعی از علماء از این خاک بظهور آمده اند. (الانساب سمعانی ).
سهروردیهلغتنامه دهخداسهروردیه . [ س ُ رَ وَ دی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از صوفیه ، منسوب به ابوحفص عمر سهروردی که در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری ظهور کرده اند. سلسله ٔ تصوف سهروردیه از این قرار است : ممشاد دینوری ، احمد اسود دینوری ، محمدبن عبداﷲ عمویه ، رویم ، ابوعبداﷲ محمدبن خفیف شیرازی ، ا
سهرونلغتنامه دهخداسهرون . [ س ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 350 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir
مدامرةلغتنامه دهخدامدامرة. [ م ُ م َ رَ ] (ع مص ) رنج کشیدن و بیدار ماندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سهر. شب زنده داری کردن . (از متن اللغة).
سهروردیلغتنامه دهخداسهروردی . [ س ُ رَ وَ ] (اِخ )(490 - 563 هَ . ق .) ابوالنجیب ضیاءالدین عبدالقاهربن عبداﷲ. عارف معروف از مریدان احمد غزالی است و مصنفات بسیار بدو نسبت داده اند. (فرهنگ فارسی معین ).
سهروردیلغتنامه دهخداسهروردی . [ س ُ رَ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به سهرورد که شهری است در زنجان و جمعی از علماء از این خاک بظهور آمده اند. (الانساب سمعانی ).
سهروردیهلغتنامه دهخداسهروردیه . [ س ُ رَ وَ دی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از صوفیه ، منسوب به ابوحفص عمر سهروردی که در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری ظهور کرده اند. سلسله ٔ تصوف سهروردیه از این قرار است : ممشاد دینوری ، احمد اسود دینوری ، محمدبن عبداﷲ عمویه ، رویم ، ابوعبداﷲ محمدبن خفیف شیرازی ، ا
سهرونلغتنامه دهخداسهرون . [ س ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 350 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir
ابومسهرلغتنامه دهخداابومسهر. [ اَ م ُ هَِ ] (اِخ ) عبدالأعلی بن مسهربن عبدالأعلی الغسّانی الدمشقی . محدث است و از سعیدبن عبدالعزیز روایت کند.
ابومسهرلغتنامه دهخداابومسهر. [ اَ م ُ هَِ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن مروان بن یسیره ٔ نحوی . یکی از علمای لغت و نحو. او راست : کتاب الجامع در نحو، کتاب المختصر،کتاب اخبار ابی عیینه محمدبن ابی عیینه . (ابن الندیم ). و رجوع شود به معجم الأدباء چ مارگلیوث ج 6 ص <span
ابومسهرلغتنامه دهخداابومسهر. [ اَ م ُهَِ ] (اِخ ) الأعرابی . یکی از فصحای عرب . و از او ابوعطیّة حردبن قطن الثکنی روایت کند. (ابن الندیم ).
اسهرلغتنامه دهخدااسهر. [اَ هََ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سَهَر. بی خواب تر.- امثال : اسهر من النجم . اسهر من جُدْجُدْ ؛ هو شی ٔ شبیه بالجراد قفّاز، یقال له صراراللیل .اسهر من قطرب </span