سهی سرولغتنامه دهخداسهی سرو. [ س َ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) سرو راست . سرو کشیده . || قامت بلند. قامت راست : سهی سروش از خم کمان دار شدتهی گنجش از در گران بار شد. اسدی .ای سهی سرو ندانم چه اثر ماند از توتونماندی و در آفاق خبر ماند از
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
سههشتوجهی سهگوشهای، سههشت وجهی سهگوشtrigonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← سههشتوجهی
سیه پیسهلغتنامه دهخداسیه پیسه . [ ی َه ْ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) سیاه پیسه . آنکه خال سفید و لکه سفید داشته باشد : این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی گیرد و نه هال .ناصرخسرو.
شه شهلغتنامه دهخداشه شه . [ ش َه ْ ش َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه شاه که در اصطلاح شطرنج آنرا کش گویند : گفت شه شه وآن شه کبر آورش یک به یک شطرنج برزد بر سرش .مولوی .
قالوسیفرهنگ فارسی عمید= قالوس: ◻︎ برزند نارو بر سرو سهی، سرو سهی / برزند بلبل بر تارک گل قالوسی (منوچهری: ۱۳۰).
آهویلغتنامه دهخداآهوی . (اِ) (در حال اضافه ) آهو. غزال : یارب آن آهوی مشکین بختن بازرسان وآن سهی سرو خرامان بچمن بازرسان .حافظ.
سروفرهنگ فارسی معین(سَ رْ) [ په . ] (اِ.) درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سرو سهی ، سرو ناز و زادسرو هم گفته اند.
قالوسیلغتنامه دهخداقالوسی . (ص نسبی ) منسوب است به موضعی قالوس نام . || (نوای ...) نوائی است از موسیقی : بزند نازو بر سرو سهی سرو سهی بزند بلبل بر تارک گل قالوسی .منوچهری .
یاربفرهنگ فارسی عمید۱. پروردگارا؛ ای خدا.۲. هنگام دعا، ناله به درگاه خدا، یا تعجب گفته میشود: یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان / وآن سهیسرو خرامان به چمن بازرسان (حافظ: ۷۷۲).
سهیلغتنامه دهخداسهی . [ س ُ ها ] (اِخ ) نام ستاره ای : حکم او مالک قلوب و رقاب رای او افسر سهیل و سهی . ناصرخسرو.رجوع به سها شود.
سهیلغتنامه دهخداسهی . [ س َ ] (ص ) راست و درست را گویند عموماً و هر چیز راست رسته را خوانند خصوصاً. (برهان ). راست عموماً و سروی که بغایت راست باشد خصوصاً. (غیاث ) : بزد بر میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی . فردوسی .رجوع به س
سهیفرهنگ فارسی عمیدراست و بلند: ◻︎ چندان بود کرشمه و ناز سهیقدان / کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما (حافظ: ۳۸).
سهیلغتنامه دهخداسهی . [ س ُ ها ] (اِخ ) نام ستاره ای : حکم او مالک قلوب و رقاب رای او افسر سهیل و سهی . ناصرخسرو.رجوع به سها شود.
سهیلغتنامه دهخداسهی . [ س َ ] (ص ) راست و درست را گویند عموماً و هر چیز راست رسته را خوانند خصوصاً. (برهان ). راست عموماً و سروی که بغایت راست باشد خصوصاً. (غیاث ) : بزد بر میان درخت سهی گذاره شد آن تیر شاهنشهی . فردوسی .رجوع به س
سرو سهیلغتنامه دهخداسرو سهی . [ س َرْ وِ س َ ] (اِخ ) نام لحن یازدهم از سی لحن باربد. (انجمن آرا) (برهان ) (رشیدی ) : برزند نارو بر سرو سهی سرو سهی برزند بلبل بر تارک گل قالوسی . منوچهری .نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی نوبتی روشن
سهیفرهنگ فارسی عمیدراست و بلند: ◻︎ چندان بود کرشمه و ناز سهیقدان / کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما (حافظ: ۳۸).