سوابقلغتنامه دهخداسوابق . [ س َ ب ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سابقه : گمان نمیباشد که شتر ... سوابق تربیت را به لواحق کفران خویش مقابله روا دارد. (کلیله و دمنه ). بحقوق صحبت و ممالحت و سوابق دوستی و مخالطت بیاراسته . (کلیله ودمنه ). سوابق معدلت امیر عادل ناصرالدین ... سعی نمود ت
شوبقلغتنامه دهخداشوبق . [ ب َ ] (معرب ،اِ) خشبةالخباز. (از تاج العروس ). چوب نان پز و آن فارسی است و معرب شوبک است . (از اقرب الموارد). چوب نان پز، معرب چوبک . (منتهی الارب ). چوبک . چوبه . تیرک . وردَنه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به چوبک و شوبک شود.
شوبقلغتنامه دهخداشوبق . [ ش َ ب َ ] (اِخ ) شوبک . قلعه ٔ استواری است در اطراف شام در بین عمان و ایله در نزدیکی کرک . (از معجم البلدان ). رجوع به شوبک شود.