سوالفلغتنامه دهخداسوالف . [ س َ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سالفة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) : و مقدمات عهود و سوالف مواثیق را طلیعه ٔ آن کرد. (کلیله و دمنه ).
شاهلولغتنامه دهخداشاهلو. (اِخ ) نام یکی از طوایف ایل قشقائی ایران و مرکب از بیست خانوار است که در «همراه عمله » ساکن هستند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 82).
کرم شاهلولغتنامه دهخداکرم شاهلو. [ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو. جلگه ای و معتدل است و 289 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
قرقیلغتنامه دهخداقرقی . [ ] (اِ) نوعی از کلاه که در سوالف زمان مخصوص پادشاهان بوده ، و در این زمان از ملبوسات عوام است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
مواضیلغتنامه دهخدامواضی . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ماضیة.- مواضی ایام ؛ گذشته های زمان . (از یادداشت مؤلف ) : در مواضی ایام و سوالف اعوام در اقلیم هندوستان پادشاهی بوده است . (سندبادنامه ص 31). آورده اند که د
گرماوه بانلغتنامه دهخداگرماوه بان . [ گ َ وَ / وِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) گرمابه وان . حمامی : در مواضی ایام و سوالف دهورو اعوام در شهر قنوج گرماوه بانی بود معروف و مذکور به آلت و ثروت . (سندبادنامه ص 173). گر
دهورلغتنامه دهخدادهور. [ دُ ] (ع اِ) ج ِ دهر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ص 49). ج ِ دهر که زمانه است . (غیاث ) (آنندراج ) : بر کهن کردن همه نوهاای برادر موکل است دهور. ناصرخسرو.در
سدتلغتنامه دهخداسدت . [ س ُدْ دَ ] (از ع ، اِ) سدة. بیماریی که سبب بستن راه تنفس شود : مدتها در مضایق آن سدت و مفالق آن کربت بماندم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 17). رجوع به سدة شود. || در خانه : و این حسنه با سواب