سوخت دانلغتنامه دهخداسوخت دان . (اِ مرکب ) جائی که مواد سوختنی ریزند. آنجا از نانوائی که گون و هیمه گرد کنند. جای گون و هیمه در دکان نانوایی . (یادداشت به خط مؤلف ).
تکینه 1sachetواژههای مصوب فرهنگستانکیسهای کوچک و دورانداختنی، معمولاً از جنس پلاستیک، محتوی مقادیری از مواد غذایی یا بهداشتی یا دارویی، در حد یک بار مصرف
سوختلغتنامه دهخداسوخت . (اِ) آنچه سوزند در تنور و بخاری و تون و مانند آن . آنچه برای سوختن و گرم کردن است . آنچه ضرور است سوختن را از نفت و هیمه و جز آن .آنچه برای گرم کردن یا پختن بکار است از هیمه و برگ خشک و سرگین و نفت و جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ).- سوخت حمام
شوخطلغتنامه دهخداشوخط. [ ش َ / شُو خ َ ] (اِ) خوشه باشد عموماً اعم ازخوشه ٔ انگور و خرما و گندم . || خوشه ٔ ارزن خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ). || توسکا.
سوختفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه بسوزانند از قبیل هیزم، زغال، نفت، بنزین، گاز و مانند آنها برای ایجاد حرارت یا نیرو؛ مادۀ سوختنی.۲. (اسم مصدر) [مجاز] از بین رفتن.۳. سوخته.⟨ سوختوساز: (زیستشناسی) تغییرات شیمیایی مواد غذایی که در بدن جانداران رخ میدهد و نیروی لازم برای اعمال حیاتی و تقویت عضلات تولی
سوختلغتنامه دهخداسوخت . (اِ) آنچه سوزند در تنور و بخاری و تون و مانند آن . آنچه برای سوختن و گرم کردن است . آنچه ضرور است سوختن را از نفت و هیمه و جز آن .آنچه برای گرم کردن یا پختن بکار است از هیمه و برگ خشک و سرگین و نفت و جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ).- سوخت حمام
سوختفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه بسوزانند از قبیل هیزم، زغال، نفت، بنزین، گاز و مانند آنها برای ایجاد حرارت یا نیرو؛ مادۀ سوختنی.۲. (اسم مصدر) [مجاز] از بین رفتن.۳. سوخته.⟨ سوختوساز: (زیستشناسی) تغییرات شیمیایی مواد غذایی که در بدن جانداران رخ میدهد و نیروی لازم برای اعمال حیاتی و تقویت عضلات تولی
سوختلغتنامه دهخداسوخت . (اِ) آنچه سوزند در تنور و بخاری و تون و مانند آن . آنچه برای سوختن و گرم کردن است . آنچه ضرور است سوختن را از نفت و هیمه و جز آن .آنچه برای گرم کردن یا پختن بکار است از هیمه و برگ خشک و سرگین و نفت و جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ).- سوخت حمام
واسوختلغتنامه دهخداواسوخت . (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) بیزاری و اعراض و روگردانی از معشوق . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
نیم سوختلغتنامه دهخدانیم سوخت . (ن مف مرکب ) نیم سوخته . نیم سوز : ز آتش خورشید شد نافه ٔ شب نیم سوخت قوت از آن یافت روز خوش دم از آن شد بهار.خاقانی .
سوختفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه بسوزانند از قبیل هیزم، زغال، نفت، بنزین، گاز و مانند آنها برای ایجاد حرارت یا نیرو؛ مادۀ سوختنی.۲. (اسم مصدر) [مجاز] از بین رفتن.۳. سوخته.⟨ سوختوساز: (زیستشناسی) تغییرات شیمیایی مواد غذایی که در بدن جانداران رخ میدهد و نیروی لازم برای اعمال حیاتی و تقویت عضلات تولی
دستگاه تنظیم سوختfuel control unit, FCUواژههای مصوب فرهنگستان[حملونقل هوایی، علوم نظامی] دستگاهی که جریان سوخت ورودی به موتور را به خواست خلبان و بسته به شرایط محیط و سرعت هواگرد و دیگر عوامل مربوط تنظیم میکند [حملونقل درونشهری-جادهای] ؟؟؟؟؟