سورنلغتنامه دهخداسورن . [ رَ ] (اِخ ) نام خانواده ای که در دوره ٔاشکانیان دارای قدرت بوده اند. رجوع به تاریخ ایران در زمان ساسانیان ص 3، 9، 63، 65، <span cla
سورنلغتنامه دهخداسورن . [ رَ ] (ترکی ، اِ) اﷲاکبر یا مثل آن گفتن لشکریان به آواز بلند در هنگام تاختن بر خصم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و بعضی گویند های و هویی که اتراک وقت محاربه کنند. (آنندراج ) : سپه کار بیکار برخاستندگورگه زده سورن انداختند. <p class="
صورینلغتنامه دهخداصورین . [ ص َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه . ابن اسحاق آرد: چون پیغمبر (ص ) متوجه ٔ بنی قریظه گردید، پیش از آنکه بدانها رسد با تنی چند از صحابه ٔ خود بر صورین بگذشت . (معجم البلدان ).
سورینفرهنگ نامها(تلفظ: surin) سُور + ین (پسوند نسبت)) ، منسوب به سُور ، ← سُور . به علاوه (به مجاز) آن که شادمان و مسرور است.
رباط شورینلغتنامه دهخدارباط شورین . [ رُ طِ ش ِ وِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیمینه رود شهرستان همدان . سکنه ٔ آن 570 تن . آب ده از چشمه و رودخانه تأمین میشود و فرآورده ٔ عمده ٔ آن غلات و حبوب و لبنیات و انگور، و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . راه اتومبیل رو دارد.
سورنوسلغتنامه دهخداسورنوس . [ س ُ رَ ] (اِخ ) از اطبای قدیم و موضع او معلوم نیست . او راست : کتاب الحقن و أسطاث آنرا ترجمه و چنین اصلاح کرده است . (از ابن الندیم ). رجوع به تاریخ الحکماء ص 40، 42، 49
سورنالغتنامه دهخداسورنا. (اِ مرکب ) سورنای . نایی که در سور و جشن عروسی نوازند. و سرنا مخفف آن است و آنرا شهنای نیز خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). سرنا و شهنای و نایی که در سور، جشن و عروسی نوازند.شیپور. (ناظم الاطباء). رجوع به سرنا و سرنای شود.
سورناکهللغتنامه دهخداسورناکهل . [ ک ُ هَُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه . دارای 815 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصولات آنجا غلات ، نخود، عدس می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سورنجانلغتنامه دهخداسورنجان .[ رِ ] (اِ) به لغت اندلس دوایی است که آنرا در عراق لعبت بربری گویند و فقاح آنرا، یعنی شکوفه و گل آنرا به عربی اصابع هرمس و آنرا حافِرُالمَهر گویند و بعضی گویند اصابع هرمس برگ آن است نقرس را نافع باشد. (برهان ). بیخ نباتی است سفید. (غیاث اللغات ). نام دوایی است و گوین
سورنگلغتنامه دهخداسورنگ . [ رَ ] (اِ) جانوری است پرنده خردتر از ملخ و دمی دراز دارد و در عربی آنرا یعسوب گویند. (از مهذب الاسماء) (یادداشت بخط مؤلف ).
روپنلغتنامه دهخداروپن . [ پ ِ ] (اِخ ) از شاهزادگان ارمنی نژاد سلسله ٔ سورن بود و از 1174 تا 1185 م . در نواحی طرسوس فرمانروایی کرد، و سپس حکومت را به برادر خود لیون سپرد.
گلوسسترلغتنامه دهخداگلوسستر. [ گ ِ س ِ ت ِ ] (اِخ ) شهری است در انگلستان که 67300 تن سکنه دارد و در کنار بندر سورن واقع شده ، کلیسای بزرگ و کارخانه ٔ پشم و چوب دارد.
روپنلغتنامه دهخداروپن . [ پ ِ ] (اِخ ) مؤسس سلسله ٔ سورن از سلسله های ارمنی نژاد بود که از 1080 تا 1095 م . در نواحی طرسوس فرمانروایی کرد. رجوع به طرسوس و قاموس الاعلام ترکی شود.
گل تپهلغتنامه دهخداگل تپه . [ گ ُ ت َ پ َ / پ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان واقع در 28000گزی شمال باختر سنقر و 6000گزی شمال خاور سورن آباد. هوای آن سرد
سورنوسلغتنامه دهخداسورنوس . [ س ُ رَ ] (اِخ ) از اطبای قدیم و موضع او معلوم نیست . او راست : کتاب الحقن و أسطاث آنرا ترجمه و چنین اصلاح کرده است . (از ابن الندیم ). رجوع به تاریخ الحکماء ص 40، 42، 49
سورنالغتنامه دهخداسورنا. (اِ مرکب ) سورنای . نایی که در سور و جشن عروسی نوازند. و سرنا مخفف آن است و آنرا شهنای نیز خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). سرنا و شهنای و نایی که در سور، جشن و عروسی نوازند.شیپور. (ناظم الاطباء). رجوع به سرنا و سرنای شود.
سورناکهللغتنامه دهخداسورناکهل . [ ک ُ هَُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه . دارای 815 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصولات آنجا غلات ، نخود، عدس می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سورنجانلغتنامه دهخداسورنجان .[ رِ ] (اِ) به لغت اندلس دوایی است که آنرا در عراق لعبت بربری گویند و فقاح آنرا، یعنی شکوفه و گل آنرا به عربی اصابع هرمس و آنرا حافِرُالمَهر گویند و بعضی گویند اصابع هرمس برگ آن است نقرس را نافع باشد. (برهان ). بیخ نباتی است سفید. (غیاث اللغات ). نام دوایی است و گوین
سورنگلغتنامه دهخداسورنگ . [ رَ ] (اِ) جانوری است پرنده خردتر از ملخ و دمی دراز دارد و در عربی آنرا یعسوب گویند. (از مهذب الاسماء) (یادداشت بخط مؤلف ).