سورچیلغتنامه دهخداسورچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که گاری و درشکه و دلیجان را میراند. درشکه چی . (فرهنگ فارسی معین ). راننده ٔ ارابه . آنکه ارابه و مانند آن راند. ارابه ران . ظاهراً از سور ترکی و چی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
سینهسُریsurge 3واژههای مصوب فرهنگستانسُریدن خطی شناور به جلو، بر روی شیب موجهای بلند در دریای توفانی
همسُراییchorus 4واژههای مصوب فرهنگستانقطعهای برای گروه همسُرایان که اغلب پویهای از یک اثر بزرگ است
سورگلغتنامه دهخداسورگ . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. دارای 388 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، میوه جات ، زعفران ، ابریشم . شغل اهالی زراعت و قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir=
سوریلغتنامه دهخداسوری . (اِ) نوعی از ریاحین سرخ است . (برهان ). ورد. نوعی از گل سرخ و بسیار خوشبو که آنرا گل محمدی نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام گلی است سرخ رنگ و هر گل و لاله که سرخ باشد سوری گویند. (غیاث اللغات ). گل سرخ چون لاله و مانند آن . (فرهنگ رشیدی ) : با
چیفرهنگ فارسی عمیددارنده؛ کننده؛ سازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تماشاچی، چاپچی، چراغچی، درشکهچی، سورچی، قاپوچی، باشماقچی.