سوزناکلغتنامه دهخداسوزناک . (ص مرکب ) سوزنده . دارای سوزش . (ناظم الاطباء). || خشک . گداخته : و بهر زمین که خون هابیل چکید سوزناک باشد وتا قیامت گیاه از آن زمین نروید. (قصص الانبیاء). و بعضی [ از خاک ] سوزناک است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || سوزان . تفته . محزون . غمناک <
سوزناکفرهنگ فارسی عمید۱. دارای سوز و سوزش.۲. [مجاز] ویژگی آهونالهای که در دل اثر کند و دل را بسوزاند.
پوشنیstratusواژههای مصوب فرهنگستانلایۀ ابر خاکستری با پایهای تا حدودی یکنواخت که امکان دارد از آن بارانریزه یا سوزنکهای یخی یا برفدانه ببارد؛ هنگامی که خورشید در پشت این ابر قرار گیرد، خطوط مرزی آن بهروشنی قابل تشخیص است؛ پدیدههای هالهای تولید نمیکند، مگر در دماهای بسیار پایین؛ گاهی این ابر به شکل تکههای پارهپاره ظاهر میشو
حرقةالبوللغتنامه دهخداحرقةالبول . [ ح ُ ق َ تُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) سوزش مجراگاه آب تافتن . سوختن گذرگاه شاش هنگام دفع آن . سوزش گاه ِ بیرون شدن گمیز در گذرگاه آن . سوزش آب تاختن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گم سوزک . و این غیر سوزاک و سوزنک است . رجوع به قانون ابن سینا چ تهران ص <span class="hl" dir=
شاذکونهلغتنامه دهخداشاذکونه . [ ذَ ن َ / ن ِ ] (معرب ، اِ) شادگونه . مضربه . جامه های درشت دوخته که در یمن سازند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جامه ای است پشمین که محشو است به پنبه یا پشم همه جا تضریب و نکنده کرده یعنی برای پیوستن آستر و حشو به ابره تمام آن را