سولانلغتنامه دهخداسولان . [ س َ وَ ] (اِ) نوعی از دوایی و آنرا از جانب روم آورند و لقوه را نافع باشد. (برهان ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (اختیارات بدیعی ). لکلرک گوید: نمیدانم چه ماده ای است . (از حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). نام دارویی است که آنرا عصیر نرپرون گویند. (ناظم الاطباء). || بام خانه .(بر
سولانلغتنامه دهخداسولان . [ س َ وَ ] (اِخ ) رجوع به سبلان شود : تو به پایه ش یکان یکان برشوپس بیاسای بر سر سولان . ناصرخسرو.ای جوان عبرت از این پیر هم اکنون گیراز سر سولان بندیش هم از پایان .ناصرخسرو.<b
سولانلغتنامه دهخداسولان . [ س َ وَ ] (اِخ ) نام پیغمبری است از بنی اسرائیل . (برهان ). ظاهراً مراد سولون مقنن یکی از حکمای سبعه ٔ یونان است که از 640 تا 558 م . میزیسته . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
شولانلغتنامه دهخداشولان . [ ش َ / شُو ] (اِ) کمند و آن ریسمانی است بلند. (برهان ) (جهانگیری ). تبدیل سولان بمعنی کمند ونردبان است . (انجمن آرا) (آنندراج ). جهانگیری ظاهراً بار نخست این صورت را اختراع کرده و بدان معنی کمند داده و از بیت ذیل به غلط افتاده است <s
جبل سولانلغتنامه دهخداجبل سولان . [ ج َ ب َ ل ِ ؟ ] (اِخ ) کوهی است در غایت بلندی به اردبیل ، مشتمل بر اشجار بسیار و چشمه های گرم و سرد و مشهور است که هر حیوانی که قاصد خوردن آن اشجار شود بمیرد. (از حبیب السیر چ تهران ، خاتمه ص 414). جزء جبال غریبه و غیرتحقیقی است
شورابلغتنامه دهخداشوراب . (اِخ ) نهری است به خوزستان که مقداری از آن از اهواز بگذرد و شاید همان «سولان » باشد. (از معجم البلدان ).
شولانلغتنامه دهخداشولان . [ ش َ / شُو ] (اِ) کمند و آن ریسمانی است بلند. (برهان ) (جهانگیری ). تبدیل سولان بمعنی کمند ونردبان است . (انجمن آرا) (آنندراج ). جهانگیری ظاهراً بار نخست این صورت را اختراع کرده و بدان معنی کمند داده و از بیت ذیل به غلط افتاده است <s
جبل سولانلغتنامه دهخداجبل سولان . [ ج َ ب َ ل ِ ؟ ] (اِخ ) کوهی است در غایت بلندی به اردبیل ، مشتمل بر اشجار بسیار و چشمه های گرم و سرد و مشهور است که هر حیوانی که قاصد خوردن آن اشجار شود بمیرد. (از حبیب السیر چ تهران ، خاتمه ص 414). جزء جبال غریبه و غیرتحقیقی است