سوندفرهنگ فارسی عمید۱. میلۀ توخالی که در زخم فروبرند تا مقداری از آن را بیرون بیاورند و ببینند از چه نوع است.۲. لولهای باریک که برای داخل کردن مایعی به بدن یا خارج ساختن مایعی از بدن، مانند بیرون کشیدن ادرار از مثانه به کار میرود.
پیشوندلغتنامه دهخداپیشوند. [ وَ ] (اِ مرکب ) پیشاوند. مزید مقدمی که در آغاز کلمه ٔ دیگر درآید و تصرفی در معنی آن کند.
سگوندلغتنامه دهخداسگوند. [ س َگ ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بن معلا بخش شوش شهرستان دزفول در دشت واقع شده و 1500 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ کرخه و محصول آن غلات ، برنج ، کنجد و شغل اهالی زراعت است . ساکنین آن از طایفه ٔ عشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیای
سگوندلغتنامه دهخداسگوند. [ س َگ ْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از طوایف ایل پشتکوه از ایلات کرد ایران است که شامل شعب ذیل میباشد سگوند حاجی علیخانی . سگوند رحیم خانی . پاپی . جودکی . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 68).
سگوندلغتنامه دهخداسگوند. [ س َگ ْ وَ ](اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش زاغه شهرستان خرم آباد، این دهستان در جنوب بخش واقع و محدود است از خاور به بخش دورود، از باختر به دهستان ده پیر بخش حومه ،از شمال بکوه بلومان ، از جنوب به بخش پاپی . موقعیت طبیعی کوهستانی و جلگه و هوای قسمتی از دهستان معتدل و
سوگندلغتنامه دهخداسوگند. [ س َ / س ُ گ َ ] (اِ) در اوستا «ونت سوکنتا» (گوگردمند)، دارای گوگرد. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اقرار و اعترافی که شخص از روی شرف و ناموس خود میکند و خدا یا بزرگی را شاهد گیرد. قسم (به خدا، رسول ، امامان و بزرگان ). (از فرهنگ فا
سوندرلغتنامه دهخداسوندر. [ س ُ دِ ] (اِخ ) سپاه سالار هندوان در دربار محمود سبکتکین . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414 شود.
سوندهیلغتنامه دهخداسوندهی . [ ] (اِ) بهندی اسم اذفر است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
سوندخورلغتنامه دهخداسوندخور. [ دِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 176 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گلو و چشمه . محصول آنجا غلات و سردرختی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
لاندسکرونالغتنامه دهخدالاندسکرونا. (اِخ ) شهر و بندری به سوئد (در ایالت مالمو) کنار سوند. دارای بیست هزار تن سکنه .
کاته گاتلغتنامه دهخداکاته گات . [ ت ِ ] (اِخ ) بغاز بین سوئد و دانمارک که به دریای شمال بوسیله ٔ «اسکاژراک » و به «بالتیک » توسط «سوند» و «بلتس ها» می پیوندد.
کات تگالغتنامه دهخداکات تگا. [ ت ْ ت ِ ] (اِخ ) بغاز بین سوئد و دانمارک که بدریای شمال توسط «اسکاژراک » و بدریای بالتیک توسط «سوند» و «بلت » می پیوندد.
روانکلغتنامه دهخداروانک . [ رُ ن ُ ] (اِخ ) نام رودی است در جنوب شرقی امریکای شمالی که از جنوب غربی ایالت ویرجینیا سرچشمه میگیرد و بطرف جنوب شرقی جریان پیدا میکند و به خلیج آلبمارل سوند میریزد. رجوع به دائرةالمعارف بریتانیکا و قاموس الاعلام ترکی شود.
سوندرلغتنامه دهخداسوندر. [ س ُ دِ ] (اِخ ) سپاه سالار هندوان در دربار محمود سبکتکین . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414 شود.
سوندهیلغتنامه دهخداسوندهی . [ ] (اِ) بهندی اسم اذفر است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
سوندخورلغتنامه دهخداسوندخور. [ دِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 176 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گلو و چشمه . محصول آنجا غلات و سردرختی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
چناسوندلغتنامه دهخداچناسوند. [ چ ِ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 21 هزارگزی ضیأآباد و 18 هزارگزی راه شوسه واقعاست . هوایش معتدل است و 892 تن سکنه دارد.
شهروسوندلغتنامه دهخداشهروسوند. [ ش َ وَ ] (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ بسحاق هیهاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
رافسوندلغتنامه دهخدارافسوند. (اِخ ) تنگه ای است در میان جزایر مولداء که ببحرمنجمد شمالی راه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
قیسوندلغتنامه دهخداقیسوند. [ ق َ ی ْ س ْ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان ، سکنه ٔ آن 80 تن . آب آن از سراب قره دانه می باشد. محصول آن غلات ، چغندرقند، صیفی ، حبوب و لبنیات . شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد و در تابستان
قیسوندلغتنامه دهخداقیسوند. [ ق َی ْس ْ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، سکنه ٔ آن 280 تن . آب آن از چشمه می باشد. محصول آن غلات ، میوه جات ، لبنیات ، چغندرقند،توتون و شغل اهالی آنجا زراعت است . از راه شوسه اتومبیل میتوان برد.