سونشلغتنامه دهخداسونش . [ ن ِ ] (اِمص ، اِ) ریزگی فلزات را گویند که از دم سوهان ریزد و به عربی براده خوانند. (برهان ). ریزه ٔ آهن و سیم و زر که بسوهان افتد. (فرهنگ رشیدی ). براده و ساو آهن . (زمخشری ).سونش آهن . فسالةالحدید. (بحر الجواهر) : شرر دیدم که بر رویم همی
سونشفرهنگ فارسی عمیدریزههای فلز که هنگام سوهان کردن و سودن آن به زمین میریزد؛ براده؛ سناو؛ سخاله؛ توبال: ◻︎ بر سَرْش یکی غالیهدان بگشاده / وآکنده در آن غالیهدان سونش دینار (منوچهری: ۱۵۴).
شونیزلغتنامه دهخداشونیز. (اِ) سیاه دانه را گویند و به عربی حبةالسودا خوانند و آن تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند. (برهان ). مرادف شنیز و شونیز معرب آن . (رشیدی ). سیه دانه . (دهار). حبةالسوداء. (قاموس ). تخمی است سیاه که به هندی کلونجی گویند. (غیاث اللغات ). سیاه دانه . حبةالسودا و آن تخمی
شونیزلغتنامه دهخداشونیز. (اِ) شومیز. شومِز. زمین شیارکرده . (برهان ). شومیز. (جهانگیری ). رجوع به شومیزشود. || برزیگر و زراعت کننده . (برهان ).
شونیزفرهنگ فارسی عمیدگیاهی خودرو با برگهای یا بنفش و دانههای ریز سیاه که گذشته مصرف دارویی داشته؛ سیاهدانه؛ نانخواه؛ بوغنج.
سناولغتنامه دهخداسناو. [ س َ ] (اِ) مطلق سونش اعم از طلا و نقره و سونش مس و برنج و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). سونش طلا و نقره و برنج و مس و جز آن . (ناظم الاطباء). سونش ریزه ٔ آهن . (الفاظ الادویه ). || (ص ) بسیار که عربان کثیر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). کثیر. بسیار. (ناظم الاطباء).<br
ساوآهنلغتنامه دهخداساوآهن . [ هََ ] (اِ مرکب ) سونش و براده ٔ آهنی را گویند که از دم سوهان بریزد. (برهان ) (آنندراج ). براده . (السامی ). سونش آهن . (زمخشری ) (رشیدی ).