شپیختهلغتنامه دهخداشپیخته . [ ش ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اشپوخته .اشپیخته . ترشح کردن و پاشیده شدن آب باشد [ کذا ] .(برهان ). آب ترشح کرده و پاشیده شده . اسم مفعول از شپیختن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به شپیختن شود.
شختهلغتنامه دهخداشخته . [ ش َ ت َ / ت ِ ] (اِ) شجام . شجد. شخد. شبی از زمستان صحو و بی ابر و سخت سرد. سرمای سخت خشک در شبهای زمستان پس از باریدن برف و صافی شدن هوا از ابر و مه . (یادداشت مؤلف ).- شخته کردن هوا ؛ نهایت سرد کردن که
سختهلغتنامه دهخداسخته . [ س َ / س ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اسم مفعول از «سختن ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سنجیده و به وزن در آمده و وزن کرده شده . (برهان ) (غیاث ) : چو بازارگان را درم سخته شد<br
سختهفرهنگ فارسی عمید۱. سنجیده.۲. وزنشده.۳. سنجیدهشده؛ محدود: ◻︎ خرد را و جان را همی سنجد او / در اندیشهٴ سخته کی گنجد او (فردوسی: ۱/۱۳).
سختهلغتنامه دهخداسخته . [ س َ / س ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اسم مفعول از «سختن ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سنجیده و به وزن در آمده و وزن کرده شده . (برهان ) (غیاث ) : چو بازارگان را درم سخته شد<br
سخته گفتنلغتنامه دهخداسخته گفتن . [ س َ ت َ / ت ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سنجیده گفتن : سخن پیش فرهنگیان سخته گوی بهر کس نوازنده و تازه روی . فردوسی .از آهو سخن پاک و پردخته گوی ترازوفروساز و پس سخته گ
سخته کمانلغتنامه دهخداسخته کمان . [ س َ ت َ / ت َ ک َ ] (ص مرکب ) مرادف سخت کمان . (آنندراج ) : هر کجا سخته کمانی بود چست تیر می انداخت هر سو گنج جست .مولوی .
ناسختگیلغتنامه دهخداناسختگی . [ س َ / س ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) سخته نبودن . ناسنجیدگی . مقابل سختگی . رجوع به سختگی شود.