سپسلغتنامه دهخداسپس . [ س ِ پ َ ] (ق ) پس و پستر و بعد، چنانکه گویند: از این سپس ؛ یعنی پس از این و بعد از این . (برهان ). بعد. (نصاب الصبیان ). پس . (جهانگیری ). پس و پستر و بعد. (غیاث ) (شرفنامه ) : برادران منا زین سپس سیه مکنیدبمدح خواجه ٔ ختلان به جشنها خا
سس پنیرcheese sauceواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع سسهای سفید طعمدارشده با پنیر که عمدتاً برای پوشش دادن برخی از غذاها مانند نیرشته یا ماهی، به کار میرود
سس پیالهایdipping sauce, dipواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع چاشنیهایی که ویژة غذاهای انگشتی و نانها و برگک سیبزمینی و سبزیجات است و در ظروف دهانگشاد و کاسهمانند عرضه میشود تا بتوان خوراک را مستقیماَ و بههنگام صرف غذا در آن غوطهور یا به آن آغشته کرد
بُرشگر ششبازهsix-base cutter,six-base-pair cutterواژههای مصوب فرهنگستانزیمایهای برشگر که یک توالی ششنوکلئوتیدی خاص را شناسایی میکند و برش میدهد نیز: ششبُر six-cutter
همپار سیسcis isomerواژههای مصوب فرهنگستانهمپاری که در آن گروههای مشابه در یک سمت مولکول نامتقارن قرار گیرند
سپستانلغتنامه دهخداسپستان . [ س ِ پ ِ ] (اِ) «سبست » (فرانسوی )، «کردیامیکسا» (لاتینی ). (ثابتی ص 186). پهلوی «اسپَی » (آرامش گاه ، ملجاء)، ارمنی عاریتی و دخیل «اسپیَکَن » (مهمان )، باید از شکل «اسپینی » ناشی شده باشد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). میوه ای است
سپستهلغتنامه دهخداسپسته . [ س ِ / س َ پ ِ ت َ / ت ِ ] (ص ) گندیده بوی و متعفن . (ناظم الاطباء). رجوع به سُپُست شود.
سپسیلغتنامه دهخداسپسی . [س ِ پ َ ] (حامص ) واپس ماندگی . عقب ماندگی : بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک بمال نیست بفضل است پیشی و سپسی . ناصرخسرو.پندارد هر چه نام پیشی بر او افتد ونام سپسی بر دیگری افتد. (جامع الحکمتین ص <span class=
سپسارلغتنامه دهخداسپسار. [ س ِ ] (اِ) دلال است که بعربی سمسار گویند. (برهان ). دلال ، و سفسار تبدیل آن است و سمسار تعریب آن . (آنندراج ). رجوع به سفسار و سمسار شود. || زنی که در زناشویی میانجیگری می کند. (ناظم الاطباء).
سپسایگیلغتنامه دهخداسپسایگی . [ س ِ پ َ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) رجعت و بازگشت و حرکت قهقری . (ناظم الاطباء). این کلمه با فعل رفتن ، برگشتن ، برگردیدن ، برگرداندن ، بازگشتن آید: ارجاع ؛ دست سپسایگی دراز کردن بگرفتن چیزی . اقعناس ؛ سپسایگی بازگشتن . میاط؛ سپسایگی
سپست زارلغتنامه دهخداسپست زار. [ س ِ / س َ پ ِ ] (اِ مرکب ) یونجه زار و زمینی که در آن یونجه کاشته باشند. (ناظم الاطباء). زمینی که در آن سپست کشته اند.
سپستانلغتنامه دهخداسپستان . [ س ِ پ ِ ] (اِ) «سبست » (فرانسوی )، «کردیامیکسا» (لاتینی ). (ثابتی ص 186). پهلوی «اسپَی » (آرامش گاه ، ملجاء)، ارمنی عاریتی و دخیل «اسپیَکَن » (مهمان )، باید از شکل «اسپینی » ناشی شده باشد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). میوه ای است
سپستهلغتنامه دهخداسپسته . [ س ِ / س َ پ ِ ت َ / ت ِ ] (ص ) گندیده بوی و متعفن . (ناظم الاطباء). رجوع به سُپُست شود.
سپسیلغتنامه دهخداسپسی . [س ِ پ َ ] (حامص ) واپس ماندگی . عقب ماندگی : بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک بمال نیست بفضل است پیشی و سپسی . ناصرخسرو.پندارد هر چه نام پیشی بر او افتد ونام سپسی بر دیگری افتد. (جامع الحکمتین ص <span class=
سپس ترلغتنامه دهخداسپس تر. [ س ِ پ َ ت َ ] (ص تفضیلی ، ق مرکب ) پستر و عقب تر و دورتر. (ناظم الاطباء). کمی بعد. بعدتر : و آن داروهای تلخ است ، بعضی گرم است و بعضی سرد و سپس تر یاد کرده آید. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و فرق میان ذات الجنب و ذات الکبد سپس تریاد کرده آید. (ذخیره
رعمسپسلغتنامه دهخدارعمسپس . [ ] (اِخ ) یا رامسس . رجوع رامسس شود. || (نام پسر آفتاب ): 1 - شهری که در حدود مرز و بوم مصر بوده فرعون اسرائیلیان را در آنجا سکونت داد. 2- یکی از شهرهای فرعون که گندم وی در آنجا جمع می کردند و دور ن
ساتاسپسلغتنامه دهخداساتاسپس . (اِخ ) یونانی شده ٔ «ست اسپ = صد اسب » نام یکی از افراد خاندان هخامنشی معاصر خشایارشا (486 - 465 ق . م .) است . پدر او چیش پش و مادرش خواهر داریوش بزرگ بود. هرودوت گوید (کتاب <span class="hl" dir="l
فورسپسلغتنامه دهخدافورسپس . [ فُرْ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) آلت جراحی که در موقع دشواری وضع حمل به کار می برند. (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی ). بوسیله ٔ فرسپس نوزاد را در حالات دشوار از رحم بیرون می کشند.
لسپسلغتنامه دهخدالسپس . [ ل ِ س ِ ] (اِخ ) فردینان دو. سیاستمدار فرانسوی . مولد ورسای (1894-1805 م .). او کانال سوئز را حفر کرد و به حفر کانال پاناما نیز قیام کرد.
کلاوی سپسلغتنامه دهخداکلاوی سپس . [ س ِ ] (اِ) گیاهی است که ریشه ٔ آن انگل جو و گندم میشود و یکی از انواع آن ارگو است . رشته های ریسه ٔ این قارچ ابتدا تخمدان جو را فراگرفته پوشش سفیدرنگی برروی آن میسازد و کم کم داخل تخمدان شده بکلی آن را هضم میکند و در داخل آن رشته های بهم فشرده ای ساخته میشود که