سپستانلغتنامه دهخداسپستان . [ س ِ پ ِ ] (اِ) «سبست » (فرانسوی )، «کردیامیکسا» (لاتینی ). (ثابتی ص 186). پهلوی «اسپَی » (آرامش گاه ، ملجاء)، ارمنی عاریتی و دخیل «اسپیَکَن » (مهمان )، باید از شکل «اسپینی » ناشی شده باشد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). میوه ای است
سپستانفرهنگ فارسی عمید۱. درختی گرمسیری با برگهای گرد و نوکتیز و گلهای سفید خوشهای و خوشبو.۲. میوۀ این گیاه بیضیشکل، زردرنگ، و دارای شیرۀ لزج و بیمزه است که پس از خشک شدن سیاهرنگ میشود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماریهای ریوی به کار میرود؛ سگپستان؛ سنگپستان.
سپستانگویش اصفهانی تکیه ای: sepessun طاری: sepessun طامه ای: sepessun طرقی: sepessun کشه ای: sepessun نطنزی: sepessun
سپستانگویش کرمانشاهکلهری: se: pestân گورانی: se: pestân سنجابی: se: pestân کولیایی: se: pestân زنگنهای: se: pestân جلالوندی: se: pestân زولهای: se: pestân کاکاوندی: se: pestân هوزمانوندی: se: pestân
سگپستانلغتنامه دهخداسگپستان . [ س َ پ ِ ] (اِ مرکب ) دارویی باشد که آن را سپستان گویند که انگور دشتی باشد. (برهان ). سپستان باشد چه مشابه است به پستان سگ . (آنندراج ) (رشیدی ).
سگستانلغتنامه دهخداسگستان . [ س َ گ ِ ] (اِخ ) پهلوی «سگستان » شهرستانهای ایرانشهر مرکب از «سکا» (نام قومی باستانی + ستان پسوند مکان ) در زبانهای باستانی تیره ٔ انبوهی از آریاییان میانه ٔ ایران و اروپا سکونت داشته اند و همیشه بتاخت و تاراج و کشتار می پرداخته اند نام این قوم در کتیبه بهستان (بیس
سگستانلغتنامه دهخداسگستان . [ س ِگ ِ ] (اِ مرکب ) میوه ای شبیه به آلو. (ناظم الاطباء).نام میوه ای است که به مقدار آلو شود و در درون او شیره ٔ لزج بیمزه باشد و آن را در دواها بکار برند و سپستان نیز گویند. (جهانگیری ). رجوع به سپستان شود.
سیستانلغتنامه دهخداسیستان . (اِخ ) سگستان . سجستان . سگزستان . (معرب از: سگ ، سک ، سکه (قوم ) + ستان ، پسوند مکان ) نام قدیم آن زرنگ بود پس از مهاجرت سکه ها (سکا، اسکوت ، اسکیث ، سیت ) در زمان فرهاد دوم اشکانی (136 - 128 ق .م .
انبولغتنامه دهخداانبو. [ اَم ْ ب َ ] (اِ) در عباسی به سپستان گویند. (از جنگل شناسی ج 1 ص 272).سپستان . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سپستان شود.
بمبارلغتنامه دهخدابمبار. [ ب ُ ] (اِ) سپستان ، که گیاهی است . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به سپستان شود.
مخاطةلغتنامه دهخدامخاطة. [ م َ طَ ] (ع اِ) سپستان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دوائی است که آن را به فارسی سپستان گویند، عربی است . (برهان ). درخت سپستان ... که میوه ٔ آن شیرین لزج است ، و مردم آن را می خورند. (از اقرب الموارد). اسم عربی سپستان است . (تحفه ٔ حک
هسپستانلغتنامه دهخداهسپستان . [ هََ پ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه دارای 120 تن سکنه . محصول عمده اش غله ، انگور، توتون ، چغندر و حبوب است . آب آن از رودخانه ٔ شهرچای است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).