سپوسهفرهنگ فارسی معین(سُ یا سَ س ) (اِ.) = سبوسه : 1 - پوست آرد نشدة جو یا گندم . 2 - شورة سر آدمی . 3 - خاک اره .
شوشهلغتنامه دهخداشوشه . [ شو ش َ / ش ِ ] (اِ) شفشه و سبیکه ٔ طلا و نقره و امثال آن و آن جسد گداخته باشد که در ناوچه ٔ آهنین ریزند. (برهان ). سباک زر و نقره و آهن و غیره . (غیاث اللغات ). شفشه ٔ طلا و نقره وامثال آن و آن را شمش و سباک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیر
سوسهلغتنامه دهخداسوسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) کرمی باشد که در گندم افتد و ضایع کند. (برهان ). کرم گندم . (غیاث ). کرمی است که در گندم افتد و ضایع کند. آنرا کرم گندم خوار و سلیک نیز گویند. (آنندراج ). شپش گندم . (دهار) : نیاید بکار من
سویسهلغتنامه دهخداسویسه . [ س َ س ِ ] (اِ) قوس و قزح . (برهان ) (جهانگیری ).قوس و قزح مخفف سرویسه . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).
سویسهلغتنامه دهخداسویسه . [ س ُ وِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 155 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شوسهلغتنامه دهخداشوسه . [ ش ُ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) شُسِه . راه ساخته و پرداخته . || در تداول فارسی ، جاده ٔ اتومبیل رو و غیرآسفالته . راه ساخته شده و شن و سنگ ریزه ریخته شده . (از ناظم الاطباء).
وبغلغتنامه دهخداوبغ. [ وَ ب َ ] (ع اِ) سپوسه ٔ سر. || بیماریی است که پشم شتررا بریزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
وبغلغتنامه دهخداوبغ. [ وَ ب ِ ] (ع ص ) آنکه سرش سپوسه ناک باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).|| (رأس ...) سر سبوسه ناک . (ناظم الاطباء).
نخالیلغتنامه دهخدانخالی . [ ن ُ ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب است به نخاله که سپوس باشد. (سمعانی ). سبوسه ای . سپوسه ای : علامت این علت خارش بود در مثانه ... و رسوبی نخالی باشد در بُن شیشه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
نباغةلغتنامه دهخدانباغة. [ ن ُب ْ با غ َ ](ع اِ) سپوسه ٔ سر. (ناظم الاطباء). هبریه . پوسته ای که بر سر پدید آید و پراکنده شود. نباغة. نباغ . (المنجد). || نُباغة. نُبّاغ . آرد. (المنجد).