سزدلغتنامه دهخداسزد. [ س َ ] (اِ) جاوزد باشد که سفیدخار و خارسفید است . (برهان ). جاوزد سفید. خار.(ناظم الاطباء). سپیدخار که جاوزد گویند. (رشیدی ).
جاوردلغتنامه دهخداجاورد. [ وَ ] (اِ) خاری باشد سفیدرنگ . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ) (آنندراج ). جاوز. بعربی ثُغام . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). سپیدخار. درمنه ٔ سپید. رجوع به جاوزد شود.
سفیدخارلغتنامه دهخداسفیدخار. [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) سپیدخار است که آن را به عربی شوکةالبیضاء خوانند. (برهان ) (آنندراج ). || درختی هم هست خاردار که آن را خفجه گویند و به عربی عوسج خوانند. (برهان ). عوسج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).