سکلغتنامه دهخداسک . [ س َک ک ] (ع اِ) بند آهن و میخ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). میخ آهنین . (دهار). || چاه تنگ سر. || بنای راست و درست . || زره تنگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || سوراخ کژدم . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سورا
سکلغتنامه دهخداسک . [ س َک ک ] (ع مص ) زمین کندن بآهن . || تنگ شدن سوراخ گوش . || استوار کردن چیزی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || از بن برکندن گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || میخ دوز کردن در بآهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسر در برزدن . (تاج المصادر بیهقی ). |
سکلغتنامه دهخداسک . [ س ِ ] (اِ) سرکه . (رشیدی ) (غیاث ) (الفاظ الادویه ). سرکه ، سکبا مرکب از اوست که آش سرکه باشد. (برهان ) : چو با انگبین سک بوحدت نشست بره کثرت خیل صفرا ببست . ابوالعباس .چرا بگذاشتی جام می و شیرنهادی پیش
سکلغتنامه دهخداسک . [ س ُ ] (اِ) چوبی نوک تیز. چوبی که بر سر آن آهنی سرتیز استوار کنندو ستور را بدان زجر کنند و رانند. (یادداشت مؤلف ).چوبی بمقدار وجبی که بر سر آن آهنی نوک تیز چون جوالدوزی استوار کنند و خربندگان بدان خر را رانند. (یادداشت مؤلف ). || نکبت و فلاکت . (برهان ). || مرکبی است
تونل شوکshock tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در آن سیال با سرعت بالا جریان مییابد و شوکهایی با ماخ 6 تا 25 تولید میکند
لولۀ شوکshock tubeواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در پژوهشهای فوقِصوتی کاربرد دارد و در آن سیال با فشار بالا جریان مییابد و در آزمونگاه به سرعت بسیار بالایی میرسد
مرحلۀ شوک و انکارdenial and shock stageواژههای مصوب فرهنگستاننخستین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که دورۀ زودگذر و حادی است و در آن فرد با شناسایی و پذیرش اینکه به یک بیماری کشنده مبتلاست، دچار اضطراب شدیدی میشود
سکیلغتنامه دهخداسکی . [ س َک ْ کا ] (ع اِ) بند آهن و مسمار. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سکیتلغتنامه دهخداسکیت . [ س ِک ْ کی ] (اِخ ) ایرانی خوزی اهوازی از قریه ٔ دورق از علمای نحو و لغت عرب و معروف به صلاح . پدر ابن السکیت ، یعقوب . سکیت معرفت کامل به عربیت و علوم عربیه داشت . و او در شعر بر پسر خود برتری داشت و پسر او یعقوب در نحو بر او مقدم بود. (یادداشت مؤلف ).
سکیتلغتنامه دهخداسکیت . [ س ِک ْ کی / س ُ ] (ع ص ) مرد پیوسته خاموش . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار).
قایم/ غایب باشک ،قایم موشکگویش تهرانیبازی کودکان که کسی چشم میگذارد و بقیه مخفی میشوند هر کدام را که پیدا کرد میگوید سُک سُک
مهمازدیکشنری عربی به فارسیسيخک , سيخ , خار , مهميز , انگيزه , تحريک کردن , ازردن , سک , سک زدن , مهميز زدن
سکه دارلغتنامه دهخداسکه دار. [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) صاحب سکه . (آنندراج ). || پول سکه زده و مسکوک . (ناظم الاطباء). || پادشاه مستقل . (آنندراج ). پادشاه مستقل که دارای سکه و خطبه باشد. (ناظم الاطباء).
سکه درستلغتنامه دهخداسکه درست . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ دُ رُ ] (ص مرکب ) شخص راست معامله بی نفاق که قول او با فعل هم پیوند باشد چه سکه به معنی طرز و روش است . راست رو. درست رفتار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : هرکجا سکه درستی ست چو زر در عال
سکه زنلغتنامه دهخداسکه زن . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ زَ ] (نف مرکب ) ضرابی و کسی که پول رایج را سکه میکند. سکه زننده . ضراب . (ناظم الاطباء) : من سکه زنم بقالبی خوب او نیز زند ولیک مقلوب . نظامی .مشارالیه
سکه کاریلغتنامه دهخداسکه کاری . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) کار سکه کردن . عمل سکه زدن : به دستور مقرر در اشرفی و عباسی سکه کاری نمایند. (تذکرة الملوک ص 33).
سکه کنلغتنامه دهخداسکه کن . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه بر روی سکه نقش کند. رجوع به تذکرة الملوک چ 2 صص 21 - 22.
دامسکلغتنامه دهخدادامسک . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 6هزارگزی خاور تربت حیدریه . و 2هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی تربت به باخرز. جلگه است و معتدل و دارای <span class="hl" d
دبوسکلغتنامه دهخدادبوسک . [ دَ س َ ] (اِ) خبازی . (برهان ) (ناظم الاطباء). گل نان کلاغ . (ناظم الاطباء) (برهان ). دبوکی نیز گویند. پنیرک . نان و پنیر کوچکان .
دردسکلغتنامه دهخدادردسک . [ دَ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت ، واقع در هفت هزارگزی جنوب خاوری مسکون سر راه شوسه ٔ بم به سبزواران . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دسکلغتنامه دهخدادسک . [ دَ ] (اِ) رشته و ریسمان تابیده را گویند که بر سوزن می کشند. (برهان ) (آنندراج ). رشته ٔ جامه دوختن . (شرفنامه ٔ منیری ). دسه . دشک . و رجوع به دسه و دشک شود.
دسکلغتنامه دهخدادسک . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نبت بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار. واقع در 68هزارگزی باختر نیکشهرو کنار راه مالرو فنوج به نبت . با 250 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . ساکنین آن از طایفه ٔ