سکارولغتنامه دهخداسکارو. [ س ُ ] (ص ، اِ) نان و گوشتی را گویند که بر روی زغال افروخته و اخگر بپزند. (برهان ) (آنندراج ). نانی که بر روی انگشت افروخته افکنند تا بریان شود. (رشیدی ). || چنگالی . (برهان ). || مالیده . (برهان ).
شکرگولغتنامه دهخداشکرگو. [ ش ُ] (نف مرکب ) شکرگوی . شکرگزار. که سپاس نعمت حق یا خلق را بگوید. شاکر. (از یادداشت مؤلف ) : گر ترشرو بودن آمد شکر و بس همچو سرکه شکرگویی نیست کس . مولوی .و رجوع به شکرگزار و شکرگوی شود.
پیشکاریلغتنامه دهخداپیشکاری . (حامص مرکب ) عمل پیشکار. چاکری . فرمانبری . مقابل پیشگاهی :بدانش مر این پیشکار تنت رارها کن ازین پیشکاری و خواری . ناصرخسرو.ز جهل تو اکنون همی جان داناکند پیشکار ترا پیشکاری . ناصرخسرو.به پیشکار
شقاریلغتنامه دهخداشقاری . [ ش ُ را / ش ُق ْقا را ] (ع اِ) لاله و یا گیاهی دیگر سرخرنگ . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گیاهی است . (از مهذب الاسماء). شقایق النعمان است . (از مخزن الادویه ). || ج ِ شَقِر. (ناظم الاطباء). || در
سکالولغتنامه دهخداسکالو. [ س ُ ] (ص ، اِ) سکارو. سکالیو. شکالیو.(از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آنچه بر روی زغال افروخته و اخگر آتش پخته باشند از نان و گوشت و غیره و سکالیو هم گفته اند. (برهان ). رجوع به سکارو شود.
شگالیوفرهنگ فارسی معین(شُ) (اِ.) = سکالیو. سکارو. سکالو: آن چه که بر روی اخگر آتش پزند از نان و گوشت و جز آن .
سکارلغتنامه دهخداسکار. [ س ِ / س َ / س ُ ] (اِ) هرن آن را از ریشه ٔ «سکارنه [ » «گارمو» اوستایی ] به معنی زغال سوخته دانسته . ولی هوبشمان این وجه اشتقاق رامشکوک میداند. افغانی «اسکور» (زغال ). رجوع به سکارو شود. (از حاشیه ٔ ب