سکاهنلغتنامه دهخداسکاهن . [ س ِ هََ ] (اِ مرکب ) رنگ سیاهی را گویند که از سرکه و آهن ترتیب دهند و بدان جامه و چیزهای دیگر رنگ کنند و بیشتر کفشدوزان به جهت چرم رنگ کردن سازند. (برهان ). رنگی که چرم گران از سرکه و آهن سازند برای سیاه کردن چرم و در اصل سک آهن بود. (آنندراج ) (رشیدی ) (غیاث ) <spa
سکاهنفرهنگ فارسی عمیدنوعی رنگ سیاه مرکب از سرکه و آهن که با آن چرم یا پارچه را رنگ کنند: ◻︎ وآنگهی پیش راح ریحانی / کرد باید سکاهنافشانی (نظامی۴: ۶۸۷).
سکاهنفرهنگ فارسی معین(س هَ) (اِمر.) نوعی رنگ سیاه که از سرکه و آهن ترتیب دهند و بدان جامه و اشیاء دیگر را رنگ کنند و بیشتر کفشدوزان به جهت رنگ کردن چرم سازند؛ سرکه آهن .
شکاعیانلغتنامه دهخداشکاعیان . [ ش ُ ع َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ شُکاعی ̍. دو بوته ٔ چرخله . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شکاعی شود.
شکهانلغتنامه دهخداشکهان . [ ش ِ ک ُ ] (نف ) ترسان . (از فرهنگ فارسی معین ). هراسان . ترسنده . بیمناک . (یادداشت مؤلف ) : سخن دراز شد این جایگه فروهشتم گران شد و شکهانم من از گرانی بار. ابوالهیثم احمدبن حسن جرجانی .|| نگران . مضطرب
نیلابلغتنامه دهخدانیلاب . (اِ مرکب ) نیل آب . آب نیل . آبی که در آن نیل رنگرزی حل کرده باشند : اندر سکاهن شب و نیلاب آسمان نو جامه ٔ دورنگ به هر مه برآورید.خاقانی .
خماهنفرهنگ فارسی عمیدنوعی سنگ آهن به رنگ قهوهای که در طب قدیم ساییدۀ آن را برای تحلیل وَرَم و معالجۀ جرب به کار میبردهاند: ◻︎ خُمی از خماهن برانگیخته / به خُمها سکاهن بر او ریخته (نظامی۵: ۷۹۴).
خماهن گونلغتنامه دهخداخماهن گون . [ خ ُ هََ ] (اِ مرکب ) کنایه از فلک باشد و آن را خرگاه لاجورد نیز خوانند. (انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) : این خماهن گون که چون ریم آهنم پالود و سوخت شد سکاهن پوش از دود دل دروای من .خاقانی (از آنندراج ).</p
رزیدنفرهنگ فارسی عمیدرنگ کردن جامه و پارچه؛ رنگ کردن؛ رنگرزی کردن: ◻︎ بِه ار در خُم می فروشی خزم / چو می جامهای را به خون میرزم (نظامی۶: ۱۱۶۶)، ◻︎ برآنکس که جانش به آهن گزم / بسی جامهها در سکاهن رزم (نظامی۵: ۷۹۶).
رزیدنلغتنامه دهخدارزیدن . [ رَ دَ ] (مص ) رنگ کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ) (از فرهنگ خطی ) (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرا) (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (فرهنگ اوبهی ). رنگرزی کردن . (یادداشت مؤلف ) : آفتابت طباخی می کند و ماهت صباغی