سکرانلغتنامه دهخداسکران . [ س َ ] (ع ص ) مست . (دهار) (ترجمان القرآن )(منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) : مقعد صدقی نه ایوان دروغ باده ٔ خاصی نه سکرانی ز دوغ . مولوی .- سکران طافح ؛ پر از شراب . (مهذب
سکرانلغتنامه دهخداسکران . [ س ُ ] (اِخ ) شیخ سکران که در چهار فرسخی بغداد مدفون و دیهی بنام وی منسوب است . (از نزهةالقلوب ص 36 و تاریخ گزیده ص 791).
سکیرانلغتنامه دهخداسکیران . [ س ُ ک َ ] (ع ص مصغر) مصغر سکران که به معنی مست باشد. ج ، سکیرانون . (ناظم الاطباء).
سیکرانلغتنامه دهخداسیکران . [ س َ ک َ ] (معرب ، اِ) بنج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از اقرب الموارد). شوکران . شیکران . (یادداشت مؤلف ). بزرالبنج . (الفاظ الادویه ). گیاهی است پیوسته سبز و دانه ٔ آن را میخورند. (منتهی الارب ). و تخم آن بزرالبنج و ماش عطار و خداع الرجال و ریشه ٔ آن تب انگیز است . (
شقرانلغتنامه دهخداشقران . [ ش ِ ] (ع اِ) لاله .(منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرغی است که زراعت را می خورد و از بین می برد. (از اقرب الموارد). || گیاهی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شقرانلغتنامه دهخداشقران . [ ش ُ ] (اِخ ) مولای نبی (ص ) است ، نام وی صالح . (ازحبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 145 و 184). و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 259
شکرآگینلغتنامه دهخداشکرآگین . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ] (ص مرکب ) شکرین . کنایه از سخت شیرین : ز فرقت لب مرجان شکّرآگینت به جان رسیدم کار و به لب رسیدم جان . سوزنی .و رجوع به شکرآکند و شکرآلود شود.
نکرانلغتنامه دهخدانکران . [ن َ ] (ع ص ، از اتباع ) از اتباع سَکْران است : رجل سَکْران نَکْران . (ناظم الاطباء). رجوع به سکران شود.
اسکرانلغتنامه دهخدااسکران . [ ] (اِخ ) یکی از قرای معظم رودشت (عراق عجم ). (نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی مقاله ٔ 3 چ گای لیسترانج ص 51).
عسکرانلغتنامه دهخداعسکران . [ ع َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرون . بخش نجف آباد. شهرستان اصفهان . سکنه ٔ آن 1357 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، انگور، سیب زمینی ، پنبه ، بادام ، گردو و کتیراست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10</
عسکرانلغتنامه دهخداعسکران . [ ع َ ک َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عسکر. رجوع به عسکر شود. || (اِخ ) عَرَفه و مِنی ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).