سکرهلغتنامه دهخداسکره . [ س ُک ْ ک ُ رَ / رِ / س ُک ْ ک َ رَ / رِ] (اِ) کاسه ای را گویند که از گل ساخته باشند. (برهان ). کاسه ٔ گلی که خرد باشد و اسکره نیز آمده . (غیاث ). کاسه ٔ گلی و آن را
سکرهفرهنگ فارسی معین(سُ رَ یا رِ) (اِ.) [ معر. ] = اسکوره . اسکره . اسکرچه . سکرچه . سکرجه : 1 - کاسة گلی . 2 - پیاله ای است که مقداری معین جا بگیرد.
شقرةلغتنامه دهخداشقرة. [ ش َ ق ِ رَ ] (ع اِ) زنجفر. سنجرف . (نشوءاللغة ص 94) (مخزن الادویه ). شنجرف . (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). شنگرف . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). زنجفر. ج ، شَقِرات . (اقرب الموارد). || واحد شقر، یعنی یک لاله و یک شقایق . (آنندراج
شقرةلغتنامه دهخداشقرة. [ ش ُ رَ ] (ع اِ) سرخی سپیدی آمیخته .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رنگی است . زردی مایل به اندک سرخی باشد، و در بحر الجواهر نوشته که رنگی است میان سرخی و زردی و در منتخب نوشته که سرخی با سیاهی آمیخته . (آنندراج ) (از غیاث ).سرخی که بر مردم بود. (مهذب
شقرةلغتنامه دهخداشقرة. [ ش ُ ق ُ رَ ] (اِخ ) لنگرگاهی است به دریای یمن میان احور و ابین . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شقرةلغتنامه دهخداشقرة.[ ش ُ رَ ] (ع مص ) مصدر بمعنی شَقَر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شقر شود.
شکریةلغتنامه دهخداشکریة. [ ش َ ک َ ری ی َ ] (ع اِمص ) بازگشت شتران از چراگاه بهاری . (ناظم الاطباء). || وقت پرشیر شدن ستور از گیاه ربیع، یا عام است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). پر شدن پستان از شیر، گویند: هذا زمن الشکریة، اذا حفلت الابل من الربیع؛ اکنون هنگام پر شدن پستان از شیر است ، وقتی
ابن سکرهلغتنامه دهخداابن سکره . [ اِ ن ُ س ُک ْ ک َ رَ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمد شاعر. از اخلاف مهدی خلیفه ٔ عباسی . وفات 385 هَ .ق . دیوانی مشتمل بر پنجاه هزار بیت داشته است .و او در تشبیهات بدیعه و مجون و فکاهه معروف است .
هاشمیلغتنامه دهخداهاشمی . [ ش ِ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمد، مکنی به ابوالحسن و معروف به ابن سکرة. رجوع به ابن سکرة شود.
سکرةلغتنامه دهخداسکرة. [ س َ رَ ] (ع اِمص ) ضلالت و گمراهی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مستی . (آنندراج ). || شدت موت و غشی آن است . (آنندراج ). فیخه . ثقوة.فواق . (زمخشری ). سختی مرگ . (دهار). سختی و سرگردانی و مشقت و منه سکرة الموت . ج ، سکرات . (مهذب الاسماء).سکرة الموت . شدت موت و غشی آن
دسکرهلغتنامه دهخدادسکره . [ دَ ک َ رَ / رِ ] (اِ) محفه ای که در آن بیمار را حمل و نقل کنند. (ناظم الاطباء).
مسکرهلغتنامه دهخدامسکره . [ م َ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 41هزارگزی جنوب غربی کرمانشاه و یک هزارگزی سرجوب ،با 330 تن سکنه . آب آن از زه آب رودخانه ٔ آهوران و راه آن مالرو
اسکرهلغتنامه دهخدااسکره . [ اُ ک َ رَ / رِ / اُ ک َرْ / ک ُرْ رَ / رِ ] (اِ) کاسه ٔ سفالی و جام آبخوری باشد. (برهان ) (انجمن آرا). کاسه ٔ گلین . کاسه ٔ گلی .
ابن سکرهلغتنامه دهخداابن سکره . [ اِ ن ُ س ُک ْ ک َ رَ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمد شاعر. از اخلاف مهدی خلیفه ٔ عباسی . وفات 385 هَ .ق . دیوانی مشتمل بر پنجاه هزار بیت داشته است .و او در تشبیهات بدیعه و مجون و فکاهه معروف است .
اسکرهفرهنگ فارسی عمیدکاسۀ سفالی؛ جام آبخوری؛ نوعی پیمانه: ◻︎ بحر را پیمود هیچ اسکرهای؟ / شیر را برداشت هرگز برهای؟ (مولوی: ۸۴۴).