سکزیلغتنامه دهخداسکزی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به سیستان چه سیستان را سکزستان گویند. (غیاث ). سکز. سیستان . سجزی . سجستان . سکستان . سکزی . سیستانی : همانا که آن سکزی جنگجوی که چندان همی برشمردی تو روی . فردوسی .سکزی امیر حرس بر و
سکزیفرهنگ فارسی عمید= سجزی: رستم سکزی، ◻︎ فزون شد دولتت تا بازگشتی / ز جنگ سکزیان دیومنظر (ازرقی: ۲۰).
سقزچیلغتنامه دهخداسقزچی . [ س َق ْ ق ِ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل دارای 706 تن سکنه و آب آن از رودخانه سقزچی است . محصول آن غلات ، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <s
سقزچیلغتنامه دهخداسقزچی . [ س َق ْ ق ِ ] (اِخ )دهی از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب ، دارای 231 تن سکنه و آب آن از چشمه و نهر ساغرچی است . محصول آن غلات ، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class=
سقزچیلغتنامه دهخداسقزچی . [ س َق ْ ق ِ] (اِخ ) دهی از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، دارای 615 تن سکنه و آب آن از چشمه است . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو و چشمه ٔ معدنی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
سکیزهلغتنامه دهخداسکیزه . [ س ِ زَ / زِ ] (اِمص ) جست و خیز و لگد انداختن ستور. (آنندراج ) (برهان ) : بر شتر عیسی نهاده تنگ بارخر سکیزه میکند در مرغزار. مولوی .|| غلطانیدن . (غیاث ) (آنندراج ). || س
خلاف آوردنلغتنامه دهخداخلاف آوردن . [ خ ِ / خ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) روی موافق نشان ندادن . مخالفت کردن . ستیزه کردن : و با زهیر خلاف آوردندو زهیر با ایشان حرب کرد. (تاریخ سیستان ). خلاف آوردند و هرچه مردم سکزی بود برنشسته . (تاریخ سیستان ).<b
خلاف پیدا کردنلغتنامه دهخداخلاف پیدا کردن . [ خ ِ / خ َ پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخالفت آغاز کردن . دشمنی کردن : احمدبن عبداﷲ الخجستانی خلاف پیدا کرده و نشابور حصار گرفت . (تاریخ سیستان ). سپاه بر او جمع شد و خلاف سکزی پیدا کرد. (تاریخ سیستان ).<
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ج ُ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن محمدبن محمدبن عبداﷲبن ادریس مکنی به ابوسعد. راویی حافظ بود. وی بسمرقند سکونت گزید و بسال 405 هَ . ق . درگذشت . او از ابوالعباس اصم و ابواحمدبن عدی و ابوبکر اسماعیلی و خلیل سکزی روایت کرد. (از تاریخ جرجان ا
جکوانیلغتنامه دهخداجکوانی . [ ج ُ ] (اِخ ) حسن بن فاخربن محمد جکوانی کرابیسی مکنی به ابومحمد از محدثان است . وی از ابوسعید محمدبن حسن قاضی سیستانی نقل حدیث کردو ابوجعفر حنبل بن علی بن حسین سکزی در هرات از او روایت کرده است . (اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ص <span