سکناتلغتنامه دهخداسکنات . [ س َ ک َ ] (ع اِ) ضد حرکات . این جمع سکنه است به معنی سکون و استقامت باشد. (آنندراج ) (غیاث ) : فروغ خشم در حرکات وسکنات او (شیر) پیدا آمده بود. (کلیله و دمنه ). از حرکات و سکنات او تبرا نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
حرکات و سکناتلغتنامه دهخداحرکات و سکنات . [ ح َ رَ ت ُ س َ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رفتار. کردار. مجموع حالات کسی . همه ٔ اعمال کسی : فروغ خشم درحرکات و سکنات او پیدا آمده بود. (کلیله و دمنه ).
سکینتلغتنامه دهخداسکینت . [ س َ ن َ ] (ع اِمص ) آرام و آسایش و آهستگی . (غیاث ). سکینة : چون دید که سفینه ٔ نوح بسلامت بر جودی فراغ قرار گرفت سکینت دل و طمأنینت خاطر او برفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به سکینة شود.
حرکات و سکناتلغتنامه دهخداحرکات و سکنات . [ ح َ رَ ت ُ س َ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رفتار. کردار. مجموع حالات کسی . همه ٔ اعمال کسی : فروغ خشم درحرکات و سکنات او پیدا آمده بود. (کلیله و دمنه ).
خنبانیدنلغتنامه دهخداخنبانیدن . [ خُم ْ دَ ] (مص ) تقلید کردن گفتگوها وحرکات و سکنات مردم را بطور تمسخر. (برهان قاطع).
حرکت و سکونلغتنامه دهخداحرکت و سکون . [ ح َ رَ ک َ ت ُ س ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رجوع به حرکات و سکنات شود.
سکنهفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع . سکنة ] (اِ.) 1 - حالتی که شخص در آن هست ؛ وضع . 2 - محل اتصال سر و گردن ؛ ج . سکنات .
سکنهفرهنگ فارسی معین(سَ کَ نِ یا نَ) [ ع . سکنة ] (اِ.) 1 - ساکنین . 2 - سکون ، استقامت ؛ ج . سکنات .
حرکات و سکناتلغتنامه دهخداحرکات و سکنات . [ ح َ رَ ت ُ س َ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رفتار. کردار. مجموع حالات کسی . همه ٔ اعمال کسی : فروغ خشم درحرکات و سکنات او پیدا آمده بود. (کلیله و دمنه ).
خیرالسکناتلغتنامه دهخداخیرالسکنات . [ خ َ رُس ْ س َ ک َ ] (ع اِ مرکب ) روزه . صوم . (از شرفنامه ٔ منیری ).
مسکناتلغتنامه دهخدامسکنات . [ م ُ س َک ْ ک ِ ](ع اِ) ج ِ مسکن و مسکنة. چیزهایی که تسکین می دهند وآرام می کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسکن شود.