سکنجیدنلغتنامه دهخداسکنجیدن . [ س ِ ک َ دَ ] (مص ) سرفه کردن . (برهان ). سرفیدن . (رشیدی ) (آنندراج ). || تراشیدن . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ). || گزیدن . || آواز به گلو کردن . (رشیدی ) (برهان ) (آنندراج ). || خستن . خراشیدن . مجروح کردن : رخسار ترا ناخن این چرخ سکن
سکنجیدنفرهنگ فارسی عمید۱. تراشیدن؛ خراشیدن: ◻︎ رخسار تو را ناخن این چرخ «سکنجد» / تا چند لب لعل دلارام سکنجی (ناصرخسرو: لغتنامه: سکنجیدن).۲. گَزیدن.۳. سرفه کردن.
سکنجیدنفرهنگ فارسی معین(سَ کَ دَ یا س کُ دَ) 1 - (مص ل .) سرفه کردن . 2 - (مص م .) خراشیدن . 3 - گزیدن .
شکنجیدنلغتنامه دهخداشکنجیدن . [ ش ِ / ش ُ ک ُ دَ ] (مص ) گرفتن عضوی باشد به سر ناخن . (آنندراج ) (غیاث ). قرز. نشگون گرفتن . وشگون گرفتن . (یادداشت مؤلف ): قرض ؛ شکنجیدن به انگشتان . قرص ؛ شکنجیدن به دو انگشت . لمص ؛ شکنجیدن به دو انگشت کسی را. مرز؛ نرم شکنجیدن
شکنجیدنلغتنامه دهخداشکنجیدن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص ) در کیستار نهادن و در قید نهادن . || به تعذیب درآوردن . در رنج نهادن . (ناظم الاطباء) : رخسار ترا ناخن این چرخ شکنجیدتو چند لب و زلفک بت روی شکنجی . ناصرخسرو.- برشکنجی