سکینهلغتنامه دهخداسکینه . [ س َ ن َ ] (ع اِمص ) آرامش . (از دهار)(مهذب الاسماء). آرامش و آهستگی . (منتهی الارب ). آرامش دل . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). آرام و آسایش و آهستگی . (آنندراج ) (غیاث ) : قوله تعالی ، و فیه سکینة من ربکم . (قرآن <span class="hl" dir="l
سکینهلغتنامه دهخداسکینه . [ س ُ ک َ ن َ ] (اِخ ) بنت الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام . اسم آن مخدره آمنه و آمینه و امامه و امیه دانسته شده و لقب وی سکینه میباشد و از طرف مادرش رباب بدان ملقب بوده است . سکینه ازپردگیان خانواده ٔ رسالت و نسوان بزرگ اسلام و از اخلاق فاضله و آداب مرضیه و صفا
سکینهفرهنگ فارسی معین(سَ نَ یا نِ) [ ع . سکینة ] (اِ.) 1 - آرام ، آرامش . 2 - وقار. 3 - آن چه که به دل آرامش و اطمینان بخشد.
شکنهلغتنامه دهخداشکنه . [ ش ِ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) عشوه . کرشمه . غنج . دلال . (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ). || سیخول . خارپشت . (ناظم الاطباء). سیخول را نیز گویند و آن خارپشتی است که خارهای خود را مانند تیر اندازد. (برهان ) (آنندراج )
شکینهلغتنامه دهخداشکینه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ) آوند دراز. (ناظم الاطباء).ظرف دراز. (برهان ) (آنندراج ). ظرف دراز و خمی که درآن غله کنند. (برهان ) (از گنجینه ٔ گنجوی ). در بیت ذیل از نظامی ظاهراً معنی مطلق ظرف دارد : به خوان کسان ب
سکنهلغتنامه دهخداسکنه . [ س ِ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخفف اسکنه که برمه ٔ نجاران است و به عربی بیرم گویند. (آنندراج ) (رشیدی ). مخفف اسکنه است و آن افزاری باشد درودگران را که بدان چوب سوراخ کنند و بشکنندو آن را به عربی بیرم خوانند. (برهان ) :</
سکنهلغتنامه دهخداسکنه . [ س َ ک َ ن َ ] (ع اِ) ج ِ ساکن . کسانی که در جایی ساکن شده و جای و مقام گزیده اند. (ناظم الاطباء).- سکنه ٔ صحرا ؛ درختان سبز و امثال آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).- || مردمان صحرانشین . (ناظم الاطباء).- || آب . (ناظم الاطباء).-
تابوت سکینهلغتنامه دهخداتابوت سکینه . [ ت ِ س َ ن َ ] (اِخ ) تابوت شهادت ، تابوت عهد. تابوتی بود که بعدد هر پیغمبری خانه ای از زبرجد سبز در وی بود آخرین خانه ها خانه ٔ حضرت رسالت صلی اﷲ علیه و آله و سلم بود و در آن خانه دیباچه ای بود حمرا و در آن صورت حضرت بود صلعم که درو نگاشته بود و از راست آن صور
اصحاب سکینه ٔ کبریلغتنامه دهخدااصحاب سکینه ٔ کبری . [ اَ ب ِ س َ ن َ ی ِ ک ُ را ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب السکینة الکبری . در تداول حکمت اشراق یعنی کسانی که انوار حافظ و بروق درخشان در ایشان ثابت و پایدار گردیده و برای آنان بمنزله ٔ ملکه شده است . رجوع به حکمت اشراق چ کربن ص <span class="hl" dir="lt
صندوق شمعلغتنامه دهخداصندوق شمع. [ ص َ ق ِ ش َ ] (اِخ ) کنایه از تابوت سکینه است . رجوع به تابوت عهد و تابوت سکینه شود : چنان دان که در تخمه ٔ انبیایکی آلتی بود بس بابهاکه بد شکل او همچو صندوق شمعبدان در همه فرخی بود جمعمر او را سکینه شنیدیم نام جز ا
سکینتلغتنامه دهخداسکینت . [ س َ ن َ ] (ع اِمص ) آرام و آسایش و آهستگی . (غیاث ). سکینة : چون دید که سفینه ٔ نوح بسلامت بر جودی فراغ قرار گرفت سکینت دل و طمأنینت خاطر او برفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به سکینة شود.
تابوت سکینهلغتنامه دهخداتابوت سکینه . [ ت ِ س َ ن َ ] (اِخ ) تابوت شهادت ، تابوت عهد. تابوتی بود که بعدد هر پیغمبری خانه ای از زبرجد سبز در وی بود آخرین خانه ها خانه ٔ حضرت رسالت صلی اﷲ علیه و آله و سلم بود و در آن خانه دیباچه ای بود حمرا و در آن صورت حضرت بود صلعم که درو نگاشته بود و از راست آن صور
کاسکینهلغتنامه دهخداکاسکینه . [ن َ ] (اِ) مرغی باشد سبزرنگ به سرخی مایل و آن را سبزک نیز گویند. تاجی بر سر دارد مانند هدهد و به عربی شقراق خوانند. (برهان ). شقراق . (زمخشری ). مرغی است به پرخواری و شهوت مانند کاسانه . گویند که آن مرغ مانند هدهد تاج دارد و سبزرنگ است به سرخی آمیخته و سبزک نیز گوی
ابوسکینهلغتنامه دهخداابوسکینه . [ اَ س َ ن َ ] (اِخ ) شامی . صحابی است . و بعضی گفته اند صحابی نیست و حدیث بواسطه نقل کند.