سگکلغتنامه دهخداسگک . [ س َ گ َ ] (اِ مصغر) مصغر سگ . (ناظم الاطباء) (برهان ) (شرفنامه ) (آنندراج ). || گیاهی باشد که بار و میوه ٔ آن گرهی است کوچک و پرخار که در جامه آویزد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نوعی از قلاب . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء).
سگکفرهنگ فارسی عمید۱. حلقۀ کوچک یا قلاب فلزی که برای بستن کمربند، کفش یا تزیین به کار میرود.۲. [مصغر سگ] سگ کوچک.
سگکفرهنگ فارسی معین(سَ گَ) (اِمصغ .) نوعی قلاب چهار - گوش یا نیم دایره یا گرد برای بستن کفش ، کیف ، کمربند و...
تونل شوکshock tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در آن سیال با سرعت بالا جریان مییابد و شوکهایی با ماخ 6 تا 25 تولید میکند
لولۀ شوکshock tubeواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در پژوهشهای فوقِصوتی کاربرد دارد و در آن سیال با فشار بالا جریان مییابد و در آزمونگاه به سرعت بسیار بالایی میرسد
مرحلۀ شوک و انکارdenial and shock stageواژههای مصوب فرهنگستاننخستین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که دورۀ زودگذر و حادی است و در آن فرد با شناسایی و پذیرش اینکه به یک بیماری کشنده مبتلاست، دچار اضطراب شدیدی میشود
سگکیلغتنامه دهخداسگکی . [ س َ گ َ ] (ص نسبی ، اِ) داو کشتی که هر دو دست هردو حریف در کار نباشد و پاها را هردو حریف باهم بند کرده هریکی بسوی خود کشند مثل بندشدن سگ با ماده . (از غیاث ). نام فنی از کشتی و آن دو قسم است یکی سگکی واژونه که دستهای حریف در کار نباشد و پاها باهم بند کرده یکدیگر را ب
چشمه سگکلغتنامه دهخداچشمه سگک . [ چ َ م َ س َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 18 هزارگزی باختر فریمان واقع است . دامنه ای است معتدل و 88 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و بنشن ، شغل اهال
چاه سگکلغتنامه دهخداچاه سگک . [ س َ گ َ ] (اِخ )دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 154 هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 42 هزارگزی خاور درح واقع شده . جلگه و گرمسیر است و جمعیتی ندارد. آبش از چشمه و چاه است و
سگک واژونهلغتنامه دهخداسگک واژونه . [ س َ گ َ ک ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام داو از کشتی . (آنندراج ) (غیاث ).
سگک دوزلغتنامه دهخداسگک دوز. [ س َ گ َ ] (نف مرکب ) سگک دوزنده . کسی که سگک را به کمربند یا تسمه یا کفش دوزد. (فرهنگ فارسی معین ).
سگک واژونهلغتنامه دهخداسگک واژونه . [ س َ گ َ ک ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام داو از کشتی . (آنندراج ) (غیاث ).
سگک دوزلغتنامه دهخداسگک دوز. [ س َ گ َ ] (نف مرکب ) سگک دوزنده . کسی که سگک را به کمربند یا تسمه یا کفش دوزد. (فرهنگ فارسی معین ).
سگکیلغتنامه دهخداسگکی . [ س َ گ َ ] (ص نسبی ، اِ) داو کشتی که هر دو دست هردو حریف در کار نباشد و پاها را هردو حریف باهم بند کرده هریکی بسوی خود کشند مثل بندشدن سگ با ماده . (از غیاث ). نام فنی از کشتی و آن دو قسم است یکی سگکی واژونه که دستهای حریف در کار نباشد و پاها باهم بند کرده یکدیگر را ب
چشمه سگکلغتنامه دهخداچشمه سگک . [ چ َ م َ س َ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 18 هزارگزی باختر فریمان واقع است . دامنه ای است معتدل و 88 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و بنشن ، شغل اهال
چاه سگکلغتنامه دهخداچاه سگک . [ س َ گ َ ] (اِخ )دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 154 هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 42 هزارگزی خاور درح واقع شده . جلگه و گرمسیر است و جمعیتی ندارد. آبش از چشمه و چاه است و
سفیدسگکلغتنامه دهخداسفیدسگک . [ س ِ س َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان مشهد، دارای 847 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کیسگکلغتنامه دهخداکیسگک . [ س َ گ َ ] (اِ مصغر) مصغر کیسه . کیسه ٔ کوچک : آبی ، چو یکی کیسگکی از خز زرد است در کیسه یکی بیضه ٔ کافور کلان است .منوچهری .
آلوچه سگکلغتنامه دهخداآلوچه سگک . [ چ َ / چ ِ س َ گ َ ] (اِ مرکب ) قسم پست و خرد و ترش ِ آلوچه . نِلْک . آلوکوهی .