سگی کردنلغتنامه دهخداسگی کردن . [ س َک َ دَ ] (مص مرکب ) ظالم و بیرحم گردیدن . (ناظم الاطباء). کنایه از مرتکب شدن بیرحمی و بی شرمی و بی مهری وبی رویی و دیگر امور ناملایم . (آنندراج ) : گر سگی کردیم ای شیرآفرین شیر را مگمار بر ما زین کمین .مولو
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
سامانة مهار پسرویhill holder, hill hold control, hill-start assist control, HHC, hill-start assist, HSA, hill-start controlواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که با ترمزگیری خودکار به مدت چند ثانیه، از حرکت ناخواستة رو به عقب خودرو در سربالاییها جلوگیری میکند اختـ . س. م. پ. HAC
ضمرانلغتنامه دهخداضمران . [ ض ُ ] (اِخ ) سگی است ، یا ماده سگی . (منتهی الارب ). نام سگی است . (مهذب الاسماء).
سگیلغتنامه دهخداسگی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق بسگ . || (حامص ) رفتار سگ . (ناظم الاطباء) : هشیار شد از خمار مستی بگذاشت سگی و سگ پرستی . نظامی .توان کرد با ناکسان بدرگی ولیکن ز مردم نیایدسگی .سعدی
سگیفرهنگ مترادف و متضاد۱. نامردمی ۲. درندگی، ددخویی، هاری، درندهخویی ۳. پرخاشگری ۴. مربوط به سگ ۵. درخور سگ ۶. بسیار بد، ناگوار
پیسگیلغتنامه دهخداپیسگی . [ س َ / س ِ ] (حامص ) حالت پیسه . پیسی . برص . لغثه . بلقه . بلق : مجوف ؛ ستوری که پیسگی تا شکم وی رسیده باشد. (منتهی الارب ).
سگیلغتنامه دهخداسگی . [ س َ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق بسگ . || (حامص ) رفتار سگ . (ناظم الاطباء) : هشیار شد از خمار مستی بگذاشت سگی و سگ پرستی . نظامی .توان کرد با ناکسان بدرگی ولیکن ز مردم نیایدسگی .سعدی
سگسگیلغتنامه دهخداسگسگی . [ س ُ س ُ ] (اِ) آن زحمت که از غایت ضعف پدید آید و به اندک جنبش درونه بلرزد و دل سبکی پذیرد و عرق شدن گیرد اگردر این وقت زور محکم کند یا شتاب برود یا بسیار بردارد یا جماع سخت کند خوف هلاک بود شاید. (آنندراج ).
کوسگیلغتنامه دهخداکوسگی . [ س َ / س ِ ] (حامص ) صفت کوسه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوسه شود.
نوکیسگیلغتنامه دهخدانوکیسگی . [ ن َ / نُو س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) صفت نوکیسه . (یادداشت مؤلف ). نودولتی . تازه بدوران رسیدگی . ندیدبدیدی . نوکیسه بودن . رجوع به نوکیسه شود.