سیاسلغتنامه دهخداسیاس . [ س َی ْ یا ] (از ع ، ص ) استاد و ماهر در سیاست . (یادداشت بخط مؤلف ). کسی که سیاست میکند و حراست مینماید و نیک داوری میکند. (از ناظم الاطباء).
سس پنیرcheese sauceواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع سسهای سفید طعمدارشده با پنیر که عمدتاً برای پوشش دادن برخی از غذاها مانند نیرشته یا ماهی، به کار میرود
سس پیالهایdipping sauce, dipواژههای مصوب فرهنگستانهریک از انواع چاشنیهایی که ویژة غذاهای انگشتی و نانها و برگک سیبزمینی و سبزیجات است و در ظروف دهانگشاد و کاسهمانند عرضه میشود تا بتوان خوراک را مستقیماَ و بههنگام صرف غذا در آن غوطهور یا به آن آغشته کرد
لرزهیاب بالای چاهuphole geophone, shotpoint seis, bug 3, uphole seisواژههای مصوب فرهنگستانلرزهیاب مستقر در نزدیکی دهانۀ چال انفجار
ایستاموجseicheواژههای مصوب فرهنگستانموج ایستادهای در یک حوزة بسته یا نیمبسته که حرکت آونگوار آن پس از اتمام نیروی اولیه ادامه دارد
سیاستمدار، سیاستمدارفرهنگ مترادف و متضاد۱. دیپلمات، سایس، سیاس، سیاستباز، سیاستگر، سیاستدان ۲. باکیاست، خبیر، کاردان، مدبر، مدیر ≠ بیکیاست ۳. دولتمرد
سیاستلغتنامه دهخداسیاست . [ سیا س َ ] (ع اِمص ) پاس داشتن ملک .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). نگاه داشتن . (دهار). حفاظت . نگاهداری . حراست . حکم راندن بر رعیت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رعیت داری کردن . (منتهی الارب ). حکومت . ریاست . داوری . (ناظم الاطباء) : از چنین سیا
سیاستگاهلغتنامه دهخداسیاستگاه . [ سیا س َ ] (اِ مرکب ) قتلگاه و جایی که در آن اجرای سیاست و عقوبت میکنند. (ناظم الاطباء) : در سیاستگاه قهرش بر قضای کائنات لطف را دایم جنازه بر سر سه دختر است .بدر چاچی (از آنندراج ).
سیاستگرلغتنامه دهخداسیاستگر. [ سیا س َ گ َ ] (ص مرکب ) سفاک . خونریز. (آنندراج ). عقوبت دهنده . جلاد. (ناظم الاطباء) : دید دو برنای چو سرو بلندیافته ز آشوب گناهی گزندتیغ برآورد سیاستگری تا بهر آسیب رساند سری .امیرخسرو (از آنندراج ).</
سیاسرلغتنامه دهخداسیاسر. [ سیا س َ ] (اِ مرکب ) قلم تراشیده ٔ نویسندگی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیاه سر. || ساراست و آن پرنده ای باشد معروف . (برهان ) (آنندراج ).
مدیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اداره کننده، گرداننده ۲. رئیس، سرپرست، مسئول ۳. باکیاست، سیاس، سیاستمدار، شایسته، کاردان، مدبر ≠ بیکیاست
سیاه سنگلغتنامه دهخداسیاه سنگ . [ سیاس َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 141 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا چغندر است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
سیاست کردنلغتنامه دهخداسیاست کردن . [ سیا س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حکومت کردن . داوری نمودن . داوری کردن . عقوبت کردن بطور رسوایی و افتضاح . (ناظم الاطباء) : پادشاه باید که مخالطت و مجالست با اهل علم و فضل کند زیرا که پیدا کردیم که کار پادشاه سیاست کردن ظاهر است و کار عالم سی
سیاستلغتنامه دهخداسیاست . [ سیا س َ ] (ع اِمص ) پاس داشتن ملک .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). نگاه داشتن . (دهار). حفاظت . نگاهداری . حراست . حکم راندن بر رعیت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رعیت داری کردن . (منتهی الارب ). حکومت . ریاست . داوری . (ناظم الاطباء) : از چنین سیا
سیاستگاهلغتنامه دهخداسیاستگاه . [ سیا س َ ] (اِ مرکب ) قتلگاه و جایی که در آن اجرای سیاست و عقوبت میکنند. (ناظم الاطباء) : در سیاستگاه قهرش بر قضای کائنات لطف را دایم جنازه بر سر سه دختر است .بدر چاچی (از آنندراج ).
سیاست راندنلغتنامه دهخداسیاست راندن . [ سیا س َ دَ ] (مص مرکب ) مجازات و عقوبت کردن : پس از آن به سیاست راندن حاجت نیاید و ارسلان نیز بازگشت . (تاریخ بیهقی ). و هرگاه که پادشاه عطا ندهد و سیاست هم بر جایگاه نراند همه ٔ کارهای بر وی شوریده و تباه گردد. (تاریخ بیهقی ). که وی عا
سیاست فرمودنلغتنامه دهخداسیاست فرمودن . [ سیا س َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) مجازات کردن . کشتن : و بعد از آن سلطان سعدالملک را با چند تن دیگر از خواجگان معروف سیاست فرمود و بدر اصفهان بر کنار زرینه رود همه را بیاویخت . (مجمل التواریخ ).
گلوسیاسلغتنامه دهخداگلوسیاس . [ گْل ُ / گ ِ ل ُ ] (اِخ ) حاکم شهر آمفی پولیس بود. رجوع به ایران باستان ص 1229 و 2027 شود.
کلودیوس لیسیاسلغتنامه دهخداکلودیوس لیسیاس . [ کْل ُ / ک ِ ل ُ ] (اِخ ) رئیس فوجی از عساکر رومانی بود که به حراست هیکل اشتغال می داشتند. وی پولس را از دست مردم ربود و با دسته ای از سربازان به نزد فیلکس والی گسیل کرد. (از قاموس کتاب مقدس ).
لیسیاسلغتنامه دهخدالیسیاس . (اِخ ) کلودیوس . رئیس فوجی از عساکر رومانی بود که به حراست هیکل اشتغال داشت . وی پولس را از دست مردم ربود و با دسته ای از سربازان به نزد فیلکس والی گسیل فرمود. (اعمال رسولان 21:22 و<span class="hl" d