شاهکاردیکشنری فارسی به انگلیسیchef-d'oeuvre, coup, feat, magnum opus, masterpiece, masterstroke, tour de force, work of art
سیهکارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدکار، سیاهکار، فاسق، گناهکار، فاجر ≠ صالح ۲. ظالم، ستمکار، ستمگر ≠ دادگر، عادل
تیره کارلغتنامه دهخداتیره کار. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) کار تیره . کار سخت و مشکل : به پیش آمد اکنون یکی تیره کارکه آن را نشاید که داریم خوار. فردوسی . || بدکار. بدسرشت . سیاهکار :
ملکانهلغتنامه دهخداملکانه . [ م َ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) پادشاهانه . شاهانه . درخور شاهان . شایسته ٔ پادشاه : یکی از آن سیاه و دیگر دبیقیهای بغدادی بغایت نادر ملکانه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44</span